در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

آخرین کلام! **********************

 

پروردگار

 

 

 

 

سلام!

*************************************************************

************************************************************

************************************************************

*************************************************************

**************************************************************

************************************************************

 

 

همه نوشته‌ها رو پاک کردم ...... فقط امیدوارم از حرفی که بهم زدی توبه کنی ...... امیدوارم حقیقتا بفهمی چی بهم گفتی ...... تمشی علی الاستحیا!! خیلی توهین‌آمیزتر و تحقیرکننده‌تر از کاری بود که اون غول بیابونی توی میرداماد وقتی داشتیم لباس نامزدی می‌خریدم کرد!

خیلی دلم شکست .....

قلبمو شکوندی ......

 

 

 

خداحافظ!

پ.ن: همون بهتر که من برای حافظ و سندباد پاک بمونم تا ..... 

پ.ن: متاسفم برای خودم!!

  

 

نظرات 1 + ارسال نظر
پسرک چهارشنبه 9 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:35 ق.ظ

وقتی یکی دلش میخواد که ناراحت بشه، ناراحت میشه... بالاخره دلیلش گیر میاد :(

معذرت میخوام... من منظور خاصی نداشتم :(
تو که میدونستی من منظوری ندارم:( چرا اینجوری میکنی؟

منظور من این بود که دلم میخواست آروم باشی... شبیه دختر مهربون... همین...

نمیدونم چه برداشتی کردی... :((
یعنی اینقدر سخت بود که بهم میگفتی منظورت از این حرف چیه؟ بشینی برای خودت برداشت کنی که من چی گفتم...

من منظوری نداشتم... معذرت میخوام... ببخش :*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد