-
آخرین یادداشت
چهارشنبه 24 مهرماه سال 1387 19:54
پروردگار دل کندن بعضی وقتا خیلی سخت میشه ..... همیشه وقتی کسی رو میدیدم که داره وبلاگشو تعطیل میکنه و یا اسباب کشی میکنه یه وبلاگه دیگه، غصهام میگرفت و سعی میکردم برگردونم و یا یجوری کمکش کنم! و حالا نوبت خودمه! همیشه از آدمای فضول بدم میومده ..... مخصوصا آدمای فضولی که حد و اندازههای خودشونو نمیدونن و هیچ احترام و...
-
عطف به قبلی، ضمیمه خودم!
سهشنبه 16 مهرماه سال 1387 00:07
پروردگار وسط کیک پختم از شریف زنگیدن و گفتن که خانم شما کجایی نمیای مدرکتو بگیری؟ آآآآی شاد شدیم! آآآآآآآآآآی شاد شدیم! اما این شادی ما دیری نپایید چرا که بوی سوختن از اولین نتیجه آشپزی ما بلند شد و هم اینور و هم آنور کیک پرتقالی مان سوخت به چه سوختنی! و لذا آآآآآآآآآآآآآآآای حالمان گرفته شد! آآآآآآآآآآآآی حالمان...
-
دردی در گلو، سنگی بر سینه
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1387 23:58
پروردگار چیز زیادی نمی خواستم ...... فقط کمی نوازش بعد از یه هفته تلخی ....... انتظار داشتم به من توجه کنی بجای کانتر زدن ...... حتی نفهمیدی ....... حتی از خودت نپرسیدی چرا آستین بلند پوشیدم ...... حتی ندیدی آبی پوشیدم ...... حتی نفهمیدی آبی آرایش کردم ....... موهامو اسپرت، همونجوری که برات سئوال بود بستم ..........
-
لالا، لالا، لالایی
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1387 02:38
پروردگار خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن ببین هم گریه هام از عشق .چه زندونی برام ساختن خداحافظ گل پونه .گل تنهای بی خونه لالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه یکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوند تو این شب های تو در تو . خداحافظ گل شب بو هنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سو...
-
عید فطر .... تولد مهشید خانوم و مهمانی و عیدی
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1387 01:31
پروردگار امروز عید فطر بود ..... قرار بود که کامران ساعت 10 صبح بیاد دنبالم و بریم یافت آباد بازار مبل و ببینیم چه مدلهایی هست و چی می پسنیدم ...... بعدشم که قرار شد ناهار بیرون چون قبلا مثلا رسمی ازم دعوت کرده بود .... و شب هم که خونه ما مهمون بودن و قرار بود که هم جشن تولد مهشید خانوم رو بگیریم و هم کامران...
-
My Favorite song, a love song
یکشنبه 7 مهرماه سال 1387 18:33
پروردگار Every Time We Touch I still hear your voice when you sleep next to me I still feel your touch in my dreams Forgive me my weakness but I don't know why Without you it's hard to survive Cause every time we touch I get this feeling And every time we kiss I swear I could fly Can't you feel my heart beat fast I...
-
سایههای تلخ ....
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1387 05:34
DEO A broken Heart ... Full of hopes and wishes Full of desires and ambitions And now a broken Heart Telling me stories Of people .. Of days and nights Of school girls and boys Who are now wemen and men! Who are not those kind of person Those flying souls had gone Gone with those ambitions and dreams Dreams of days...
-
منم آهسته می خوانم قنوت گریه هایم را ....
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1387 05:26
پروردگار ثانیه ها هر کدام به سرعت قرنی می گذرند و هر گذر مرگی دیگر را رقم خواهد زد گویی طبلی درون سینه ام می کوبد صدای زنگ آرزویی ست دست نیافتنی وحشت آور شده است! و انتظار تمام وجودم را به یغما برده .... انتظار انتظار انتظار تنها کور سوی امیدم تختی در بیمارستان و بدنی هنوز زنده بر آن است .... تنها تصاویر مرور شونده...
-
روزهایی عادی و خوب
شنبه 23 شهریورماه سال 1387 15:35
پروردگار سلام! وقت بخیر دنیا داره میگذره و ما رو هم با خودش میبره ..... خدا رو شکر ..... خیلی چیزا خوب ژیش رفت در حالیکه اصلا فکرش رو هم نمیکردیم! و حالا داریم میریم پیش مشاور تا مهارتهای زندگی و اینا رو یاد بگیریم! خوب امیدوارم به درد بخوره! دلمان برای هم تنگیده! شاید اینقدر دل تنگی هم خوب نباشه! شاید هم خیلی...
-
آنچه که گذشت
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1387 00:15
پروردگار سلام! وقت بخیر چند وقت بود که بدلیل کارها و مراسم عقد اصلا وقت نکردم بیام و آپ کنم و شاید هم از خبرهای خوب چیزی بگم! خوب خدا رو شکر ..... مراسم عقد اصلی در حضور حاج آقا ارفع و در منزل ایشون و بصورت کاملا ساده و نورانی و روحانی صورت گرفت و ناهار هم علیرغم "وبا در کمین است" قرار شد بریم بیرون و از بین...
-
اولین شب آرامش؟؟؟ واقعا!؟
جمعه 25 مردادماه سال 1387 01:03
پروردگار امروز شبه عقد قانونی کردیم ..... از اول صبح یه حسی داشتم ...... ترجیح میدادم یه روز دیگه بریم محضر و امضاء کنیم اسناد رو ..... انگار یه چیزی ته دلم میگفت الان نه ...... وقتی رفتیم محضر و موقع امضاء کردن شد و اون حرفا رد و بدل شد و کامران جلوی آقاهه به من گفت که هر حقی مسئولیتی داره ...... نمیدونم انگار آب...
-
شرعی یا قانونی!؟
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1387 13:56
پروردگار سلام! وقت بخیر خداوند مرحمت کرد و کارها به سمتی پیش رفت که باز هم ما بر خلاف مسیر معمول آب شنا کنیم و کارا رو چپه و تا حدی از آخر به اول انجام بدیم! امروز رفتیم محضر و سند ازدواج رو بدون اینکه عقد بخونن امضا کردیم و الان از لحاظ قانونی ما ازدواج کرده محسوب میشیم! حالا واقعا قانونی بودن مهمه یا شرعی؟ برای ما...
-
عقد .... عاقد .... گره پدر
سهشنبه 22 مردادماه سال 1387 20:04
پروردگار باز صحبت از مراسم من شد و ساز مخالف ددی جون شروع شد! باز بابا شروع کرد به خراب کردن کارا و تلاشهای ما ..... هر قدمی که ما برمیداریم بابا یه کاری میکنه که دقیقا عکسش باشه و پیش که نریم هیچ پسرفت هم داشته باشیم! نمونهاش حاج آقا فاطمینیا ...... با کلی بدبختی و دردسر ایشونو پیدا کردیم و به آقای ملکی پیغام...
-
السلام علیک یابن الرسول الله!
شنبه 5 مردادماه سال 1387 00:50
پروردگار سلام! وقت بخیر به طرز معجزه آسایی آقا بهم نظر کردن و برای بار دوم دعوتم کردن مشهد! دارم میرم مشهد انشاءالله! فردا ساعت ۹ شب اگه خدا بخواد دلم از همین الان برای کامران تنگ شده ..... هنوز یه هفته نشده که از اعتکاف اومدم و باز هم دوری ...... دوری هردومون رو اذیت میکنه و البته کامران رو دپ! دلم براش تنگ شده...
-
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی.....
شنبه 29 تیرماه سال 1387 17:38
پروردگار گاهی برای بودن باید چیزی فرای تلاش به کار بست گاهی برای زیستن باید هدفی ورای روزمرگی داشت گاهی باید خود را نگاه کرد دقیق گاهی باید پیدا کرد آنچه گمشده در لابه لای سالهای عمر و گاهی باید خود را شست که بتوانی زندگی کنی نه اینکه زنده باشی! احساس میکنم اعتکاف تاثیری شگرف در روحیاتم داشت ..... احساس میکنم که...
-
تفاهم، عدم تفاهم
دوشنبه 24 تیرماه سال 1387 15:40
پروردگار راستش قبلا فکر می کردم که مشکلاتی که در سر راهه زندگی آدما پیش میاد سبب عدم تفاهم و یا بروز اختلاف جدی بین ادنا میشه! اما الان فکر میکنم که چیزی که بین آدما ایجاد مشکل میکنه و سبب بروز اختلاف بینشون میشه مشکلات نیستن، بلکه رفتار خوده آدما در برابر مشکلاته انتخاباشون! این یعنی اینکه خیلی مسائل به خودمحوری و...
-
تلافی
دوشنبه 24 تیرماه سال 1387 01:04
پروردگار تا حالا شده از یه چیزی اساسی حالت گرفته باشه و خفن سر هر چیزی که شده یجوری ناخودآگاه از سر دلخوشی عصبی وار تلافی کنی و اساسی بریزی بهم جو رو؟ خوب اگه شده پس درکم میکنی! و میفهمی اصلا ناراحت نیستم الان! ولی شاید بعدها عین چی پشیمون بشم و شایدم نشم البته (چون هنوزم که هنوزه آدم مغروریم! به کوری چشم هر کی...
-
زندگی
یکشنبه 23 تیرماه سال 1387 22:44
پروردگار خدا رو شکر نشانههای عدم توافق از هم اکنون پیداست و باید چارهای برای این چاله اندیشید! خیلی سادهاس که من دلم نخواد بقیه بدونن که همسرم چه مشکلی داره که دپ میشه و یا چیزایی دیگه حتی دوستای صمیمی همسرم! دقیقا همونقدر که دلم نمیخواد با خ.ج در مورد روابط خیلی خصوصیمون حرف بزنم و مو به مو بهش گزارش بدم که الان...
-
مردشناسی
یکشنبه 23 تیرماه سال 1387 22:00
پروردگار ۱- اگر با موجودی برخورد کردید که در مواقع ناراحتی با سر به دیوار می کوبد و در مواقع خوشحالی با لگد به در و دیوار می کوبد و در مواقع افسردگی خود را از طبقه هفدهم ساختمان به زمین می کوبد و کلاً در هر شرایطی خود را به جایی می کوبد ، بدانید که با یک مرد رو به رو هستید . ۲- اگر در جایی مشاهده کردید که یک تلویزیون...
-
نت سانسوری آی ایی! توفیقی اجباری!
شنبه 22 تیرماه سال 1387 14:02
پروردگار خیلی نوشته بودم ..... نزدیک ۶ صفحه شده بود! اما انگار قسمت نبود که در جایی بماند! انگار تنها بایستی مینوشتم تا ذهنم رها میشد و بعد چون عدد سنینم بر ریگهای بیابان ناپدید میشد و میرفت تا توانی دیگر در من جان گیرد برای زنده ماندن! و شاید هم برای مبارزه .... مبارزه برای آنچیزی که متعلق به ماست ...... و شاید...
-
تسلیم
سهشنبه 18 تیرماه سال 1387 23:33
پروردگار سلام احساس میکنم دیگه نمیشه .... یا اگه هم بشه اصلا برای چی باید ادامه بدم .... تلاشی بیثمر رو ..... جنگی بیهدف .... به هیچ چیزی منجر نمیشه .... شاید این قسمته منه که اینجوری باشه ..... شاید همینم از سرم زیاده و خدا خیلی بهم لطف کرده ..... شاید باید اینجوری باشه تا من همیشه یاد خدا باشم ...... نمیدونم...
-
پیش به سوی ....
سهشنبه 18 تیرماه سال 1387 14:46
پروردگار قطار به حرکت دراومده و دیگه نمیشه جلوش رو گرفت قطار داره به سرعت حرکت میکنه و دیگه نمیشه جلوش رو گرفت قطاری که بابا راه انداختش .... قطار دردسر زندگی ما انگار نمیشه کامران رو مجاب کرد که عروسی رو عقب بندازیم تا وضعیت مساعد بشه و یا حداقل سربازیش تموم شه ..... انگار زمین و زمان دست به دست هم دادن تا اینجوری...
-
ترس از فردا
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1387 19:21
پروردگار احساس ناامنی .... داریم عقد میکنیم اما .... نمیدونم باید چیکار کنم که همه چیز درست باشه.... نمیدونم چجوری کارا ادامه پیدا می کنه و چی میشه .... مشاوره ازدواج نرفتیم و نیمه کاره موند .... آزمایشات لازم رو باید بدیم .... سفره عقد خریدش تموم شده و فقط مونده طرحش معلوم شه و درستش کنم .... کارای کامران همش...
-
ازدواج، کامل کردن نصفه دین و یا یه اشتباه!!
یکشنبه 26 خردادماه سال 1387 16:32
پروردگار حالا می فهمم چرا ملت نمیخوان ازدواج کنن! ۱. آرامش موجود ۲. ترس از تغییرات ۳. عدم اطمینان ۴. عدم احساس امنیت ۵. عدم وجود آرامش و آسایش بعد از ازدواج ۶. هیچ چیز دلانگیزی برای ماهایی که لای پر قو بزرگ شدیم در ازدواج وجود نداره ۷. انتخابهای غلط ۸. اشتباه والدین ۹. فرهنگ مزخرف موجود بین ماها ۱۰. ....... اینقدر...
-
ت ت ت تابستون!
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1387 23:03
پروردگار سلامی چو بوی خوش هندونه، گیلاس، آلبالو، شلیل و هلو! سلامی چو طعم خوشمزه هست نیست، آلبالو پلو، سالاد یونانی، آیس پک! تابستون و سبز و سفید و قرمز ت ت ت تابستون! تعطیلات ما هم شروع شد!به سلامتی تابستانی خوش همه رو به نوشیدن یه لیوان چای داغ دبش قند پهلو دعوت مینمایم! شاید فکر کنین زده به سرم! البته حق دارینا...
-
حالا وااااااااااااااای وای! وای وای وای!
شنبه 18 خردادماه سال 1387 17:23
پروردگار حالا واااااااااااااااااااااای وای! وای وای وای! حالا وااااااااااااااااااااای واااااااااااای! وای وای وای وای ! باز آمد، ماه امتحان ماه کارها و درس و امتحان باز آمد بوی نمرهها کارنامه، معدل، بوی گندها حالا هیچ امتحانی هم نه، امتحان صرف تحت عنوان ادبیات عرب ١!! نمیدونم چرا بلاخره بعد از کلی درس و مشق و لیسانس...
-
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت ....
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1387 00:55
پروردگار احساس بدی دارم ..... هر آهنگ عاشقانهای رو که میشنوم غم تمام وجودم رو میگیره ...... همذات پنداری که منجر به این غم میشه وجودم رو به آتش میکشه ...... احساس تلخی که من از هیچ عشقی سهمی ندارم!! احساس اینکه تنها نماینده وجودم هستم ..... تنها یک زنم! همین و دیگر هیچ! ظهوری از عشق در من نیست...
-
چشم چشم دو ابرو! و ان یکاد رو بگو
جمعه 10 خردادماه سال 1387 23:29
پروردگار سلام! وقت بخیر خوبین؟ الحمدلله فعلا از دست چشمان شهلای یکی هنوز نفسی میآید و میرود! دست شکسته سرماخوردگی حساسیت دارویی پشه زدگی و درنتیجه عفونت چشم افتادن از پلهها مممممممممممم ............ فکر کنم لیستم کامل باشه! تمام اتفاقاتی که ظرف ۲ هفته گذشته برام افتاد! خدا بقیهاش رو بخیر کنه انشاءالله
-
دستم بشکست و جا به جا شد!
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1387 10:08
پروردگار دیروز اولش پام پیچ خورد افتادم، بعدش یه پرشیای نقرهای زد بهم و پرتم کرد و تصادف کردم و دستم بشکست و جا به جا شد!! الان بنده دارای یه گچ بلندم که با یه قلاده نارنجی به گردن مبارکم آویزونه! دکتر گفت میتونم برم بازی کنم تو زمین اما مامان قدغن کردن! میسی کامران! میسی که اومدی بیمارستان پیشم و نذاشتی تنهایی با...
-
الحمدلله الذی .....
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1387 23:41
پروردگار آخرین روزهای نفس کشیدن در شهری تاریک، با هوایی آلوده، مردمی خاکستری، نگاههایی سرد، کلماتی غریب، کارهایی خالی از انگیزه، برنامههایی خالی از هدف و زندگی خالی از معنا! آخرین روزهای مانده به رفتن ..... به هجرت ..... به سفر ...... به زیارتی به نیت عبادت، زیارت، گرفتن حاجت، گرفتن تبرک، تجدید پیمان، بیعت دوباره و...