پروردگار
حالا می فهمم چرا ملت نمیخوان ازدواج کنن!
۱. آرامش موجود
۲. ترس از تغییرات
۳. عدم اطمینان
۴. عدم احساس امنیت
۵. عدم وجود آرامش و آسایش بعد از ازدواج
۶. هیچ چیز دلانگیزی برای ماهایی که لای پر قو بزرگ شدیم در ازدواج وجود نداره
۷. انتخابهای غلط
۸. اشتباه والدین
۹. فرهنگ مزخرف موجود بین ماها
۱۰. .......
اینقدر میشه اضافه کرد به این لیست که حالا حالاها ادامه داشته باشه و چندین و چند صفحه طوماری طولانی بشه!! اینقدر زیاده که براحتی هر کسی رو از ازدواج و کامل کردن نصفه دینش منصرف میکنه و ترجیح میدی تقوا پیشه کنی و چشم به هیچ چیز جز بازوی توانمند و اعتماد به نفس خودت نداشته باشی و حداقل به خودت یکی توی این دنیای دراندر دشت اعتماد و اطمینان نداشته باشی و محدوده امن رو بزاری روی خودت و دیگر هیچ!!
خدا رو شکر به برکت همت مسئولین هم همه امکانات هر روز بیشتر از دیروز میشه درست مثل کیفیت صایران!! سر کلاس نظام سیاسی، استاد داشتن مصادیق درست تقیه رو میگفتن بیان کردن اگه توی قدیم ضرر به خونه بود تقیه نمیخواست، اما امروزه نه! طرف ۳۰-۴۰ سال هم که کار بکنه نمیتونه یه خونه بخره توی تهران، پس از مطادیق تقیه هست ضرر به مال و خونه!
ما که مثلا وضعمون خوبه و دستمون به دهنمون میرسه و آدمای خوبی بودیم و حلال و حروم سرمون میشده و تا اونجاکه حالیمون بوده به کسی بد نکردیم و حقی رو ناحق نکردیم، وضعمون اینه! وااااااااااااااااااااااااای به حال اونایی که هیچ حساب و کتابی نداره کارشون! خوده کرام الکاتبین به داد همه برسه و دست همه رو بگیره و نجات بده همه رو!!
پروردگار
سلامی چو بوی خوش هندونه، گیلاس، آلبالو، شلیل و هلو!
سلامی چو طعم خوشمزه هست نیست، آلبالو پلو، سالاد یونانی، آیس پک!
تابستون و سبز و سفید و قرمز
ت ت ت تابستون!
تعطیلات ما هم شروع شد!به سلامتی تابستانی خوش همه رو به نوشیدن یه لیوان چای داغ دبش قند پهلو دعوت مینمایم!
شاید فکر کنین زده به سرم! البته حق دارینا ..... ولی خوب بعد از چندین و چند روز عربی خوندن و صرف کردن ضرب ضربا و یضرب یضربان و قد کان یضرب و لم یضرب و الی الخ حق بدین تو فارسی قاط بزنم تا حدی! البته جای بسی شکر داره که همچنان کامران در پشت درهای بسته و بصورت کاملا بر خط (on line) داشت تشویق و سوت و هورا هورا میکرد و حواس داور پرت میشد و سوتیهای ما دیده نمیشد البته! بگذریم که تنها تنها امتحان دادن هم مقولهایست بسیار سخت و مشقت زا چراکه کسی برا یهمیاری و امداد غیبی نیست و باید کلهم به خودت و خدا توکل کنی و داوری که ورقهات رو صحیح میکنه!
بطور کلی خدا رو شکر!
اگر بیست بشم این اولین که نه، دومین بیست عربی ست که من در تاریخ تحصیلاتم گرفتم و باعث افتخار در خاندانمون میشم چراکه خاندان ما اصولا از پایه در عربی بیسوادن )احتمالا بجز کامران و سوگل)
بهرحال بایستی بگویم لی لی لی لی لی!! ما تعطیل شدیم
و البته از وقایع اتفاقیه این است که دیروز رفتیم خرید اونم چه خریدییییییییییییی!!! انگشتر و سرویس و لوازم ملزومات و آینه و اینا خریدیم و چه خریدنی که آخرین تکه کت و شلوار کامران بود که ساعت ۱۰ از هاکوپیان خریدیم و به سمت منزل حرکت نمودیم و پوستمان کنده شد و از خستگی مردیم و بنده دباره پهلو دردم داشت عود میکرد که با یه مسکن لهش کردم و تا صبح ساعت ۱۰.۵ لا لا بودم و بعدش بدو بدو شروع کردم درس خوندن!
فقط نیدونم کامران کجاست که پیداش نیست و در دسترس هم نیست و جواب اس ام اس هم نمیده!
پروردگار
حالا واااااااااااااااااااااای وای! وای وای وای!
حالا وااااااااااااااااااااای واااااااااااای! وای وای وای وای!
باز آمد،
ماه امتحان
ماه کارها و درس و امتحان
باز آمد
بوی نمرهها
کارنامه، معدل، بوی گندها
حالا هیچ امتحانی هم نه، امتحان صرف تحت عنوان ادبیات عرب ١!! نمیدونم چرا بلاخره بعد از کلی درس و مشق و لیسانس و کنکور و هزار تا دنگ و فنگ دیگه، آخرش باز به این عربی گیر کردم!
البته شایان ذکر است این دفعه دیگه قابل دودر کردن نیست و بایستی با این شتر اساسی برخورد کرد! چون بلاخره نشست دمه خونمون و بلند بشو نیست تا منو سوار نکنه!!
راستش همچین اوضاعم خراب هم نیست این دفعه بر خلاف همیشه! تقریبا خوندم و بر خلاف معمول از همون رو زاول تصمیم گرفتم دیگه عربی رو یاد بگیرم و خوب تا حد قابل قبولی پیشرفت هم کردم و عربی یاد گرفتم! الان از دبیرستانم خیلی بهترم!
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآااای نسیم سحری صبر کن!
اساسی از اضطراب امتحان زده به سرم! توووووووووووووووووووووووووووپ!!
برام دعا کنین گوله گوله! نه کیلویی دعا کنین! بین خودمون بمونهها آخه باید نمره خوب بگیرم چون میان ترم رو گند زدم و شدم ١٣.۵ و بعد از کلی چونه زدن با استاد قبول کرد نمره پایان ترم رو فقط برا رد کنه!
حالا فهمیدین چرا واااااااااااااااااااااااااااااااااای وااااااااااای! وای وای وای وااای!!
پروردگار
احساس بدی دارم ..... هر آهنگ عاشقانهای رو که میشنوم غم تمام وجودم رو میگیره ...... همذات پنداری که منجر به این غم میشه وجودم رو به آتش میکشه ...... احساس تلخی که من از هیچ عشقی سهمی ندارم!! احساس اینکه تنها نماینده وجودم هستم ..... تنها یک زنم! همین و دیگر هیچ! ظهوری از عشق در من نیست و حتی هالهای از این احساس در نزدیکی من هم نیست .....
تمنای عاشق بودن و معشوق بودن .....
تمنای درک عشق و چشیدن طعم آن ......
غم عشق چیزیست و غم نبود آن چیز دیگری .....
زخمی که وقتی زده شد نفهمیدم ...... اما هنوز التیام نیافته ...... هنوز از لای بافت اون خون میچکه و هنوز درد میکنه ...... هنوز حساسه و هنوز ......
چرایی ندارم که بپرسم ...... چیزی وجود نداشت که ندونم ......
چیزی هم نبود که نخوام بدونم ......
همه گفتنیها گفته شد ......
و همهه نگفتنیها ......
و شاید مشکل همین باشه ......
نگفتنیها!!!
نمیتونم فراموشم کنم عشق رو ......نمیتونم نادیده بگیرمش .......
برام خیلی سخته!!! خیلی!!!
هربار که همه چیز به سمت خوب بودن و زندگی خوب و بیدردسر پیش میره یه اتفاقی میافته و همه چیز دوباره خراب میشه!!! برای خراب شدن همه چیز، فقط پاره شدن یه تار مو کافیه ..... جوریکه باور نمیشه کرد .........از سادگی این موضوع خندم میگیره ........
و از اینکه اینقدر برام پیچیدهاس ......
چرا باید زندگی رو برا پایههای یه ناکامی و شکست چید؟!!کسی میتونه به این سئوال جواب بده؟؟
و عشق .....
شاید باید از تمام سطور و خطوط دفترها و نوشتهها خط بخوره ......
عشق
آتیش بازی
ترقه
ترانه تق و لقه
کی گفته بی تو باشم مرگ ترانه حقه
کی گفته زیر بارون بازم برات میخونم
منتظر اشاره یکی دیگه میمونم
میبینم که این شعر رو کامران میخونه توی دلش ....... وجودم آتیش میگیره ...... درک شرایط برام سخت میشه و نمیتونم واکنش درستی از خودم نشون بدم ..... مثل این دو روز تلخ گوشت میشم و شروع میکنم به متلک انداختن و گیر دادن ..... البته خوده کامران هم توی گیر دادنها بیتقصیر نیست ..... اما خوب، خودم که میدونم!!!
نمیدونم ...... اساسی حالم گرفتهاس ...... وقتی میگه فوق لیسانس رو برای ماماناینا و تو میخونم و خودم دلم نمیخواد بخونم ........ دیوونه میشم وقتی یادم میاد امتحان ارشد داد و درس خوند و میخواست که مثل بقیه شریف قبول شه ...... دلم میخواد آتیش بزنم همه چی رو ......
اما چه فایده ....... بخاطر هیچ زندگی رو بهم بریزم و نه فقط اوضاع خودمون بلکه خانوادهها رو هم خراب کنم که چی بشه ...... اگه چیزی عوض میشد یه چیزی .......اما چیزی عوض نمیشه ....... چیزی که فقط الان توی ذهن منه که پویاست .......... خاطراتی که از ذهن کامران میکشم بیرون ....... و چیزهایی که درون اون خاطرات میبینم ...... خودم میدونم کار مسخرهایه ....... اما نمیتونم جلوی این کارو بگیرم ....... مخصوصا الان!! اگه خودم شروع به تولید خاطرات کنم خیلی بدتره ......
نازنین امروز بهم گفت تو نمیری نامزد بازی! تابلوه! تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که بگم آره .........
شرایطمون جوریه که نمیشه خیلی وقت بزاریم و بریم با هم بیرون، هر دوتامون خیلی کار داریم و سرمون شلوغه!! و بعدش شروع کردم به مرور خاطرات و تمام جاهایی که با هم رفتیم و کارایی که کردیم رو شمردم و مرور کردم ....... دیدم با سمانهالسادت، نرگس، زهرا، هاجر و یا هر دوست دیگهای که اینقدر باهاش رفیق باشم که یه بستنی بخوریم جاهای بیشتری و تعداد بیشتری بیرون رفتم تا با کامران ......... کمی دلم گرفت!!
اینهمه شوهر شوهر که میگفتن و بابا میگه هر کاری خواستی اونجا بکن نه خونه من، همینه؟ دلم بحال خودم سوخت ...... احساس دست بسته بودن و محدود شدن کردم ....... احساس کردم موفق شدن اون چیزی رو که دوست دارن انجام بدن ......
هر کسی الان میخواد خودش تصمیم گیرنده باشه و انتخاب کنه، اما من باید در برابر انتخابها مطیع باشم و آرام ......
همه اینا رو نوشتم چون باید سبک بشم ...... باید یجوری دردم رو خالی کنم تا بتونم بازم نفس بکشم ...... بتونم هنوز ادامه بدم زندگی رو بجنگم با سختیها و خط مقدم رو هم تدارکات بدم و پشتیبانی کنم ......
همه اینا رو نوشتم ...... اما نامردیه اگه نگم که کامران باهام مهربانانه برخورد میکنه ...... بعضی وقتا نازم رو میکشه ...... ناراحت شد وقتی مریض شدم ...... سعی میکنه مواظبم باشه ...... حرص خورد توی مشهد ...... چقدر گفت دلش تنگ شده ...... بعضی وقتا وقت گذاشت و از همه چیزش زد که بیاد اینجا یا بریم بیرون ...... سعی کرد کمکم کنه درس بخونم ...... اینهمه ساعت پشت در جلسه کنکور توی سرما ایستاد تا من از جلسه بیام بیرون و سعی کنه قوت قلب بهم بده و تشویق کنه و حتی خوراکی هم آورده بود ......
نامردیه اگه اینا رو نادیده بگیرم .....
اما دست من نیست ..... من یه دخترم ...... بشدت حساسم و واقعا حسود!!! دست من نیست ...... طبیعت خواسته حسود باشم برای تداوم و بقای زندگی ....... اگه حسود نباشم نه چیزی منو پای زندگی نگهمیداشت و نه چیزی مرد رو!!!
احساس خستگی میکنم ..... بیانرژی بودن ...... از اینهمه اتفاق بد که دارم دور و برم میافته خسته شدم ........ گرفتاری شیرین و همسرش و حکم تخلیه خونه مامانش اینا ........ مشکلات مهشید خانوم و دادگاه با آقای شادهسری!!!!!کار شیرین خودمون .......گیرهای کار مامان ...... مشکلات مالی و کاری خودم......
مشکلات درسی و کاری کامران ...... مشکلات وهاب دوست کامران و بیماریش و گیر کردناش ......
مشکلات زندگیمون .......
مشکلات و بحرانهای شروع زندگی ....... و اینهمه آدم دیگه که همش التماس دعا دارن و هر روز میگن برای ما هم دعا کنین!!!
خدا به همه کمک کنه و به ما هم!!
آمین
ادامه مطلب ...
پروردگار
سلام! وقت بخیر
خوبین؟
الحمدلله فعلا از دست چشمان شهلای یکی هنوز نفسی میآید و میرود!
دست شکسته
سرماخوردگی
حساسیت دارویی
پشه زدگی و درنتیجه عفونت چشم
افتادن از پلهها
مممممممممممم ............
فکر کنم لیستم کامل باشه! تمام اتفاقاتی که ظرف ۲ هفته گذشته برام افتاد!
خدا بقیهاش رو بخیر کنه انشاءالله