-
تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین چهره زیباست نشان آدمیت
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1387 01:06
پروردگار از شاعر محترم معذرت میخوام که شعرشو جعل کردم، اما واقعا در این شرایط هیچ چیزه دیگه به ذهنم نمیرسید مگر اینکه این شعر رو دستکاری کنم و بگم چقدر بعضی آقایون بیسلیقه هستند و احتمالا باید اعتراف کنم کامران هم جزو این دسته از آقایون اگه نگم هست باید بگم بوده!! راستش من خیلی وقتا قیافه آدما برام مهم میشن ........
-
یا جواد الائمه
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1387 01:48
پروردگار خدایا ..... من خیلی میترسم ...... یا جواد الائمه ...... خودت به دادم برس و راهنماییم کن ...... من سعی کردم از شما تاثیر بگیرم به شما تاسی کنم ...... خدایا .....کمکمون کم یا جواد الائمه! از بارگاه عمه بزرگوارتون میاییم ...... قراره به دیدار پدر ارجمندتون بریم! خودتون شفا بدین و گره از کار ما باز کنین! آمین!
-
خشم .....
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1387 11:58
پروردگار خشم تمام وجودم رو فرا گرفته! مطلقا اثری از تاسف و یا غم و یا حتی تاثر در من وجود نداره! فقط خشم!! سراپا خشمم! از دست خودم اول از همه که با وجود دیدن و شنیدنم گوش به حرفای آدمای دور و برم سپردم و خودمو انداختم توی چاله! دوم از دست مامان که هرچی گفتم بابا کامران دوست دختر داشته و اینجوری گفته و اونجوری گفته،...
-
من! موجودی مستقل و آزاده
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1387 00:46
پروردگار در یک مورد در زندگیم عمیقا به تصمیم خودم ایمان آوردم ...... باید روی پای خودم بایستم! تکیه بر دستانم خودم باشه و هیچ حامی هم نخوام ...... همسر من فقط یه مرده! همین! به همین سادگی ...... یه همزیستی مسالمتآمیز در راه خواهد بود! لذا من قطعا بروی استقلال و ایستادگی و استواری خودم پافشاری میکنم و اجازه نمیدم...
-
دیگر بس است!
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1387 19:47
پروردگار اگه فقط یه نفر دیگه بیاد بهم بگه چرا شما عقد نکردین و چرا اینجورین یا بیاد بگه کاش میشد با پدرت صحبت میکردم یا چیزی توی این مایهها دیگه داد که میزنم هیچی جدا یه بلایی هم سر خودم میارم هم سر اون آدم حراف!! بسه دیگه! خسته شدم!! بابا از یه طرف، کامران از یه طرف دیگه و حالا اینا هم دست از سرم بر نمیدارن!!...
-
سکوتی بیمعنا .... لج کردن دو کودک و یا مرزبندی دو بالغ!
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 00:50
پروردگار شاید با دیدن این عنوان بیشتر به فکر شرایط و روابط کنونی من و بابا بیفتی .... اما این عنوان برای ماست! من و تو ..... سکوتی که در بین ما هست و هر دو می دونیم هست و هیچ حرفی در موردش نمیزنیم و وقتمون رو الکی با حرفای الکی هدر میدیم و به هیچ جایی نمیرسیم و هیچ چیزی هم بدست نمیآریم! من قصد ندارم این مرزبندی که...
-
نقطه، نقطه، نقطه!
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1387 22:27
پروردگار انگار سرم آماس کرده .... امنیت، حمایت، آرامش ..... حروفی ساده، اما پیچیده برای بخت من .... کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت!! تازگیها زیاد می شنوم که میگن نفوذ قلمم زیاده .... کامران اینطور فکر نمیکنه ..... بابا هم اینطور فکر نمیکنه ..... و اگر فکر هم بکنن یا بشنون اصلا براشون مهم هم نیست .... چی تو سر...
-
ما هیچ .... ما نگاه
شنبه 31 فروردینماه سال 1387 22:47
پروردگار اولین نوشته سال 87 هم مثل همیشه .... بدترین چیزی که مثل پتک توی سرم کوبیده میشه ..... کسی که توی بخشش داد و بیداد میکرد برای آماده شدن سر وقت برنامه ریزی 3 ماهه الان خودش بدون هدف و برنامه داره روزهای عمرش رو فوت میکنه و روی شن ها عددش رو مینویسه! هیچ هدف و برنامهای برای زندگیم ندارم .......
-
سالی نو .... تن مپوشانید از باد بهار
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1387 20:52
پروردگار سلام! وقت بخیر سال ۸۶ با همه خوبیها و بدیها، خوشیها و سختیها، امیدها و آرزوها، شدنیها و نشدنیهاش به پایان رسید و برگ تقویم جدیدی ورق خورد که بالاش نوشته فروردین سال ۱۳۸۷! توی این سال اتفاقات اجتماعی- سیاسی- فرهنگی زیادی افتاد ..... جامعه اگه باهوش و خردمند بوده باشه تحولات زیادی رو حس کرده و اگر...
-
دستنوشتهای نه چندان جذاب
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 11:23
پروردگار دست و دلم به نوشتن نمیاد .... دست و دلم به خونه تکونی هم نمیاد!! نیدونم!! دلم میخواست راجع به انتخابات و میزان شعور و آگاهی سیاسی-اجتماعی مردم و رایدهندگان بنویسم، اما حسش نیست! میخواستم راجع به وقایع اتفاقیه من و کامران بنویسم، بازم حسش نیست!!نمیدونم حس چی چی هست اصلا!! دایی رفتن! خونه خالی، خونه تنها،...
-
پوچی .....
شنبه 18 اسفندماه سال 1386 17:53
پروردگار سلام! وقت بخیر تنها کسی که به یاد منه و سعی داره کمکم کنن مامانه ...... مامان دلش میخواد دلداریم بدن و یا امیدوارم کنن و سعی میکنن حرفای منفی بابا رو بیاثر کنن ....... عوضش بابا ...... انتخاب خودشون بوده، اما حالا که احساس کردن رودست خوردن دارن پس میکشن ...... خندم میگیره چقدر راحت سر زندگی و آبرو و...
-
امید .... نامید .... امید ..... نامید
یکشنبه 12 اسفندماه سال 1386 15:25
پروردگار سلام! وقت بخیر بین درد و شوق بین سختی و زندگی بین هست و نیست بین خنده - نه ادای خنده- و گریه بین آدمها و موشها بین عقل و دیوانگی بین نفس کشیدن و نکشیدن بین بیدار بودن و خوابیدن بین مجرد بودن و متاهل بودن هیچ فاصلهای نیست بعضی وقتا خیلی چیزا برام بیارزش میشن ..... بعضی وقتا که حتی یه لبخند اندازه کل دنیا...
-
دست خالی .... سفره خالیتر
شنبه 11 اسفندماه سال 1386 12:32
پروردگار سلام! وقت بخیر از جوار حضرت معصومه آمدم ..... اما بوی خدا نمیدهم! از جوار زکریا بن آدم آمدم ...... اما عمل به شرایع در وجودم میلنگد از جوار میرزای قمی آمدم ..... اما هنوز سفرهامان خالیست از جوار علما میآیم ...... اما نه تنها جسمم فیض نبرده که روحم نیز هیچ نشده! هنوز از باری که بر دوش میکشم هیچ کم نشده...
-
عقد، ترس و امید!! مرگ یه بار، شیون یه بار!
شنبه 4 اسفندماه سال 1386 00:56
پروردگار بین دو احساس سردرگم از طرفی با دیدن کامران ذوق بودن با هم، در کنار هم ، خندیدن راحت و بدون عذاب وجدانهای بعدش، ابراز محبت کردنها، حل شدن مشکلات و چیزهای خوبه دیگه توی ذهنم میاد و هر از گاهی هم دلم رو آب میندازه از طرفی، کلمه عقد، وحشتی توی وجودم به پا میکنه!! میترسم از خیلی چیزا! از اینکه زود باشه و هنوز...
-
دخفاهدل دثص!!
چهارشنبه 1 اسفندماه سال 1386 13:22
پروردگار دخفاهدل دثص!! سخ خمی شدی ذخقهدل فاشف قشقثمغ زشد ذث ذثمثهرثی! شدغ خدث صاخ زشد زشد ذث ساشقثی فاهس سشیدثسس؟ دخ دخدث! تعسف ئث شئهسف فاث سدخص شدی هزث کسی را توانایی خواندن هست؟ بخوان به نام پروردگارت که تو را آفرید!! پ.ن: فاشفگس قثشممغ شصبعمم فاشف ع بثثم ذشی بقخئ بقخئ خفاثق ححم اشححهدثسس!! فاشفگس فخخ ذشی صاثد عق...
-
تشویش
سهشنبه 30 بهمنماه سال 1386 00:54
پروردگار الان دوباره مطمئن نیستم که همه چیز خوب باشه .... نمیدونم! دلواپسی و تشویش احساس عجیبی دارم .... من به فردایی خوب برای تجدید قوا و مثبت اندیشی نیاز دارم! خدایا کمکم کن! من باید بخوابم! من باید بخوابم! دلم شور میزنه ..... چرا حتی یه لحظه این چرخ بیمروت از کار نمیایسته تا دمی، فقط اندازه یه لحظه من بتونم...
-
فردا و فرداها
سهشنبه 30 بهمنماه سال 1386 00:30
پروردگار سلام به شما و سلامی گرم به خودم دیشب با تشویش و اضطراب خوابیدم ، اگر بشه اسمش رو خواب گذاشت البته! امروز صبح که برای نماز صبح خواب موندم شستم خبردار شد ..... کلا من احتیاجی به خبرگزاری ندارم .... خودم گیرندههام قوی کار میکنن میخواستم بیخیال فردا و تبریک روز سپندارمذگان و اینا بشم و بگم من خودم تنهایی...
-
دعا ....
یکشنبه 28 بهمنماه سال 1386 00:18
پروردگار تو چرا دعا نمیکنی؟ نذر کن ..... چی میدونم!! چرا از خدا جدی جدی نمیخوای اگه برات مهمه که محرم شیم یا عقدی باشه؟
-
محرمیت ..... عقد ..... مخالفت= نامزدی! معمایی ناشناخته!
یکشنبه 28 بهمنماه سال 1386 00:10
پروردگار سلام! وقت بخیر تشنج دست از سر خونمون برنمیداره و البته بابا هم دست از موضوع عجیب و غریبش در مورد محرمیت، عقد و ازدواج و نامزدی!! دلم بحال مامان میسوزه که اینهمه خودش رو سپر بلا داره میکنه و اینهمه سختی و خستگی و تشنج رو تحمل میکنه در حالیکه معلوم نیست آخرش چی میشه! مشکل بابا اینه که احساس میکنه اشتباه...
-
من تعطیلم .... تاریکم
شنبه 27 بهمنماه سال 1386 14:06
پروردگار سلام به خودم شاید کمی از این تنهایی بتونم دردم بیارم خوبم شیلای من؟ تاریکم ..... تعطیلم! این ره که میرویم به ترکستان است .... انگار بایستی اینجوری بشه هر چقدر هم مبارزه کنیم یا صبر یا اینکه بخواهم چیزه دیگهای باشه انگار نمیشه! ولی مگه ممکنه؟ شاید کامران نشه ..... شاید برای کامران نشه ...... اما مگه دنیا به...
-
سه کتاب ..... پریشانی!
شنبه 27 بهمنماه سال 1386 00:18
پروردگار از عصر که نشستم پای کامپوتر، سه تا کتاب خوندم! «تبعیدیها، ری برادبری»، « ۱۱ دقیقه، پائولو کوئلو» و «فراموشی، یادم نمیاد کی» که دو تا کتاب آخری جزو لیست حماقتهای عادت به خواندنم میزارم!! احساس میکنم مزخرف بودن و مزخرف بودنشون رو به روح و جسمم کشیدن! آلودگی و ناپاکی که در نوشتههاشون بود، فکرم رو مسموم و...
-
دیروز=والنتاین غربیها! امروز= میلاد امام موسی کاظم (ع)
جمعه 26 بهمنماه سال 1386 15:25
پروردگار سلام! وقت بخیر اول از همه: میلاد مقتدای صبر و بردباری، امام موسی کاظم(ع) رو به همه تبریک میگم و امیدوارم حداقل تئی این روز همه جوره به ایشون و اخلاق و سلوکشون اقتدا کنیم دوم: دیروز بقول بعضیها والنتاین بود و خوب اولین والنتاینی بود که ما حقیقتا یکی رو داشتیم که والنتاین باشه و البته دیروز خیلی خوش گذشت (هیچ...
-
تا ببینم چه میشود
چهارشنبه 24 بهمنماه سال 1386 23:59
پروردگار سلام! وقت بخیر یکی دو روز دیگه بیشتر لازم نیست صبر کنم بعدش معلوم میشه که چی به چیه و چقدر باید دید و انتظار داشت و چه شود و الی الخ! امروز هم رفتم سی تی اسکن! جای همه خالی! یه پارچ آب و دارو گذاشت جلوم و گفت هر ۱۰ دقیقه یه لیوان میخوری تا فقط یه لیوان بمونه! اونو وقتی صدات کردم بری تو میخوری! داشتم میمردم...
-
تناقضات
دوشنبه 22 بهمنماه سال 1386 20:29
پروردگار چندی پیش به این نتیجه رسیده بودم که گاهی انسانها کر هستند! اما نمیدانستم کور هم میشوند و بعد شفا مییابند!!!!
-
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن!
یکشنبه 21 بهمنماه سال 1386 15:24
پروردگار گرچه از گندی که به ابروم زدن ـمامان و این خانومه ـ به شدت عصبانیم و تا حدی در حال انفجار و بدتر از همه اینکه بابا هم میگن خراب کرده، خوب دیگه نرو!! میگم یعنی چی؟؟ و میگن قدیم همه چی سر جاش بود! دختر که ابرو بر نمیداره!!! میگم الان که دیگه نامزد کردم!! میگن هر وقت ازدواج کردی رفتی خونه خودت هر کاری دلت...
-
تا چه قبول افتد و چه در نظر آید
یکشنبه 21 بهمنماه سال 1386 00:12
پروردگار چه سکوتی .... چه سکوتی!! دقیقا مثل زمانی که تنها در پشت پنجرهای که رقص برف سفید معلق در تاریکی مطلق بیرون را مینگری و بدون قصد نگاهت در چرخش است ..... میان هیچ و همه! دقیقا مثل وقتی که تنهایی روی صندلی پشت پنجره از فضای تاریک سن و رقص موزیکال برف لذت میبری و یه لیوان چایی داغ رو کم کم مز مزه میکنی ........
-
ترسی ..... و سکوت
جمعه 19 بهمنماه سال 1386 20:39
پروردگار چه عجیب است گذر از کوچههایی ناشناس کوچههایی که همگان میگویند شیرین است روزگار غریبی شده است دگر فرق خوبی و بدی سختی و خوشی عشق و نفرت چندان روشن نیست چندان نمیتوان ضربان هر قلب را به حساب عشق گذاشت شاید دلتنگی! دیگر نمیتوان از میان هجای حرف تو دیدگانت را دید من دیگر تو را در خیالم نمیکشم من تنها...
-
بار دگر
جمعه 19 بهمنماه سال 1386 20:15
پروردگار میدانم بعد از هر خنده من گریهای طولانیست من پس از هر خنده خود میترسم که دگر اشک ندارم که رها سازم و در نوبت خنده دگر باشم!
-
مینویسم تا فراموش کنم دردم را!
جمعه 19 بهمنماه سال 1386 19:56
پروردگار سر خود را مزن اینگونه به سنگ دل دیوانه تنها دل تنگ منشین در پس این بهت گران مدران جامه جان را مدران مکن ای خسته درین بغض درنگ دل دیوانه تنها دلتنگ پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین سینه را ساختی از عشقش سرشارترین آنکه می گفت منم...
-
تنها ماندم ..... آتشی ز کاروان بجا مانده ......
پنجشنبه 18 بهمنماه سال 1386 01:59
پروردگار مغشوش فکر مرا هر روز به یک شیوه میکنی در ذهن من ای تک درخت مرده چرا ریشه میکنی من پشت میکنم به تو، رویم به شیشهها ولی پشت تمام شیشهها، انگار جیوه میکنی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ من ماندم و یک جام تهی از عشق من ماندم و...