در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

بیا منو مرهم بزار از این درد .....

پروردگار

 

 

درد های من
جامه نیستند      تا زتن در آورم
چامه و چکامه نیستند       تا به رشته ی سخن در آورم
نعره نیستند      تا  ز  نای جان بر آورم
درد های من نگفتنی       درد های من نهفتنی  است
من ولی تمام استخوان بودنم          لحظه های ساده ی سرودنم      درد می کند
انحنای روح من   / شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سر نوشت ناگزیر خویش را رها کنم ؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگ های تو به توی آن جدا کنم ؟
درد ، حرف نیست
درد ، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم ؟  

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
عسل رز دوشنبه 14 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:44 ق.ظ http://asaleroz.blogsky.com

سلام
از شما دعوت میکنم به باغ شازده تشریف بیاورید تا بیشتر با هم آشنا شویم

فاطمه چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:54 ق.ظ http://crazyfrog.blogsky.com

من زنده ام به درد،میسوزدم چراغ تن از فرط رنج و درد
ساز من اگر ناکوکه،ببخش...
راستی واسه لینکم اختیار دارید عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد