پروردگار
سکانس اول:
بهم ریختگی شدید!! ریاضی دست از سرم برنمیداره و از پس رسیدن به استاد برنمیآم! همیشه از استاد عقبم!! توی این گیر و دار و شلوغی کارها و درسها، چیزی به اسم کار خانه هم افتاده گردن من!! البته هیچکسی قبول نداره که من توی خانه هم کار میکنم و در آینده هم میگن که کارهای خانه رو کامران انجام میده و بیچاره و طفلک کامران که گیر تو افتاده!!
سکانس دوم:
من عصبانی، بابا در آرامش
هر چقدر سعی کنم سریعتر کار کنم، سریعتر مورد بعدی پیدا میشه! انگار سرعت بابا هم افزایش پیدا کرده!! هنوز تمرینهای جی مت رو حل نکردم و مونده!!! خیلی خستهام! هنوز خستگی هفته گذشته از تنم در نرفته!
سکانس سوم:
من یه گوله آتش، بابا عصبانی
داریم میزنیم به تیپ هم! ۲ تا لشگر همو دارن له میکنن!! یه لحظه یادم اومد این لشگر باباست نه یه دشمن غریبه!! من عقب نشینی میکنم اما استراتژی سکوت رو پیش میگیرم!! له شدم! زخمی شدم ..... خونریزی دارم میکنم ..... درد میکنم ..... عصبانیم از دست خودم که امر خدا رو که از محرمات بود زیر پا گذاشتم!! از طرف دیگه هم دلم شکسته ..... غرورم جریحه دار شده .... الان شبیه آدمهای منتقم دیوانهای هستم که خودشونو زنجیر کردن به کسی صدمه نزنن!! دارم از درون داد میزنم!!
سکانس چهارم:
خانه ساکت
همه دلگیر .... همه خسته ..... من ساکت! باید یه کار پیدا کنم!خیلی فوری! داره آخر ماه میشه!با یکی از دوستام هم صحبت کردم .... قرار شد هر وقت خواستم برم خوابگاه پیشش ..... چه برای درس خواندن چه ماندن!
سکانس پنجم:
کامران داره میره رو اعصابم! هی سئوال سئوال سئوال! خدا خیرش بده که بیشتر گیر نداد و گرنه داد میکشیدم دیگه!
سکانس ششم:
یه نیمچه کار پیدا کردم ..... تعلیم یه بچه انگلیسی توی خانه ..... از ساعت ۸ صبح تا ۵ بعدازظهر! حالم از بچهداری بهم میخوره ..... هنوز جواب ندادم ..... با رزومهام حال کردن ..... یه مدیر که حالا به بدبختی افتاده دنبال کار میگرده حتی با ۱۵۰ هزار تومان هم راضیه!!! اوضاعم به کجا کشیده!! خدا بزرگه .... اگه کار بهتری یدا نکردم آخر هفته میرم برای قرارداد بستن .....
سکانس هفتم:
کامران مخم زد که تا کنکور دور و بر کار نگردم ..... اصرار داشت ازش بگیرم ..... نمیخوام از کسی چیزی بگیرم!!! فعلا که دارم ..... تا کنکور احتمالا هنوز برام چیزی میمونه ..... کمی صرفهجویی میکنم ببینم چی میشه .....فعلا دیگه دنبال کار نمیگردم، اما بیخیالش هم نشدم!
سکانس هشتم:
دارم دلم رو خوش میکنم به کامران! میدونم دارم سرم رو میکوبم به دیوار ..... اما خوب! فعلا باید یجوری خودم رو دلداری بدم! قسمت روزگار هم فعلا اینه ..... شکر! راضیم به رضای خدا! البته این به معنای تعطیل کردم تلاش نیست! دویدن از ما و به مقصد رسیدن و نیروی دویدن دادن از خدا! انشاءالله که نتیجه هر چی خیر همون باشه
سکانس نهم:
تو خودم شکستم! امیدهام معلوم نیست به چی بنده ...... اصلا امید در این مورد معنی داره!؟ نمیدونم قرار چی بشه! نمیدونم خدا قراره چجوری منو پرورش بده! نمیدنم چی میخواد بشه! حداقل اگه میدونستم چی قراره باشه دیگه از یکسری چیزها دل میکندم و خودو با خواستنها و آرزوها و امیدها کنار میاومدم و قبول میکردم همینه که هست! قسمت اینه و باید تلاش کرد در همین شرایطی که هست ..... اما الان از این وضع خسته شدم! یه نمودار سینوسی که هی صفر میشه و منفیه یک و صفر و دوباره یک و دوباره صفر و دوباره منفیه یک و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره ودوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره ...................
سکانس دهم:
یه خواستگار ..... تو کلاس کنکور ...... اینجا هم دست از سرم برنمیدارن!!چرا نمیزارن من با بدبختی خودم تنها باشم!؟ فقط نمک به زخم آدم میپاشن هی!!!
سکانس یازدهم:
من عصبانی!! خیلی عصبانی!!
به کامران میگم بمون خونه استراحت کن، نمیمونه! خدا رو شکر هر کاری که دلش بخواد انجام میده و البته اصلا نتیجه براش مهم نیست!!
خیابون شلوغ!! بیشتر عصبانی!!
خیلی خستهام!! دلم میخواست توی این وضعیت برم خونه و بیفتم رو تخت و بخوابم! و حالا توی اتوبوس توی ترافیک دارم هر لحظه عصبانیتر میشم! لعنت به این وضعیت! به نماز جماعت امامزاده نمیرسیم ..... لعنت به چشمای بصیرت کور آدما!!
سکانس دوازدهم:
امامزاده صالح! بوی آرامش
فضا پر از آرامش و معنویته! اینجا میشه نشست و راحت شد! نماز تموم شده و من که دیگه کفری شدم الان فرصتی دارم که کمی آروم شم! کامران نیشش رو زد! اا فایده نداره! کفریتر از این حرفام که نیش و نوش بهم اثری داشته باشه! فقط جلوی دهنم رو گرفتم که هیچی نگم که بعدا پشیمون شم!
سکانس سیزدهم:
کنار ضریح! آرامش! خدا و درد دل
کمی آروم شدم! گریه بر هم زخم بیدرمان دواست! نه هر درد بیدرمان! درد بیدرمان رو باید پیش خدا برد ..... برای زخم میشه گریه کرد که با شوری اشک شسته شه و نمکش درمان زخم باشه! درددل با خدا همیشه حال آدم رو جا میاره! همیشه روح غبار گرفته رو دستمال میکنه ..... اما حرفای این آقاهه که داشت رو منبر صحبت میکرد عصبانیم کرد ..... "جوونا اینقدر دنبال تشریفات و تجملات میرن توی ازدواج که از همه چی میمونن!ازدواج رو ساده بگیرید! دختر و خانوادهاش بقدری سخت میگیرن، مهریه فلان قدر و خونه و ماشین فلان قدر و جشن آنچنانی میخوان که پسر بدبخت و فراری میشه از ازدواج" اگه داد میکشیدم سرش بیراه نبود!!! آخه چرند گفتن هم حدی داره ..... درد من اینه که سخت نگرفتیم و وضع ما اینه، اگه سخت میگرفتیم که دیگه نون هم نداشتیم بخوریم!! بابا یه نگاه به دور و برت بنداز ببین کجا داری صحبت میکنی!! یه مشت آدم خنگ و نفهم که پای منبرت نشستن داری اینجور حرفا رو میزنی .... مثلا منبر امامزاده صالحه، به حرمتی داره و باید حرفهای درست و علمی و اصولی مطرح شه! نه درد یه قشری که معلوم نیست چند درصد جامعهان! بقیه جامعه (مثلا ما از قشر خوب و تحصیلکرده و خانوادههای مرفه محسوب میشیم جونه خودمون) که درصد زیادی رو هم تشکیل میدن حتی درصورت ساده گرفتن هم مشکل دارن ..... آخه من نمیفهمم اینا رو از کجا میارن و پیدا میکنن!؟!این وقتا که میشه خدا رو شکر میکنم که پای منبر و حرف کسی نشستم و نمیشینم مگر اینکه بدونم کیه و چیه و جاهایی مثل دانشگاه یا حوزه باشه!!
سکانس چهاردهم:
من با یه من عسل= قابل خوردن
خوب حالا من آرومم و از نظر کامران عسل مالی شدم و حالا قابل هضمم!! حالا میشه تحملم کرد احتمالا!! من حالا میتونم تحمل کنم! گشنمه ..... اما دوست ندارم بگم گشنمه! عادت نکردم هیچ وقت ضعفم رو بروی خودم بیارم! ترجیح میدم از گشنگی بمیرم و نگم که گشنمه!
سکانس پانزدهم:
توی اتوبوس نشستم! خانم جوانی خسته روی صندلی کنارم ولو شده! تابلوه که کوه بوده و اهل کوهنوردی و ورزشه ...... کمی برمیگرده و منو نگاه میکنه ...... نزدیک شهرک که شدیم بهم گفت: شما ازدواج کردین؟ آتیش گرفتم!! آخه بدبختی تا چه حد!! آروم خندیدم و گفتم بله! حال نکردم بگم نه تازه نامزد کردم ...... حوصلهام از این وضع سر رفته!دیگه خسته شدم!! کامران حالش خیلی بده ...... چرا درست و حسابی استراحت نمیکنه که خوب بشه!؟ اینقدر وضعش خراب بود که بابا رسوندش خونه ..... شاید اگه تنها میرفت وسط راه حالش بهم میخورد!
سکانس شانزدهم:
شروع کردم به گول مالی ..... اینجوری همه چیز قابل تحملتره ...... سر کسی که گول نمیمالم! سر خودم گول میمالم ..... خوب همه چیز خوبه اینجوری مگر وقتایی که یادم میاد دارم گول میمالم! همه چیز گل و بلبله!
سکانس هفدهم:
گور بابای دنیا! هیچ کسی دست از سرم برنمیدارن! یه عروسی هم که می رم ولم نمیکنن!! به مامانم میگه دخترتون دانشجوه؟ مامان میگن: نه داره برای فوق درس میخونه! میگه: ماشاءالله چقدر زود درستون رو تموم کردین! میگم: نه اتفاقا پشت کنکوری هم بودم!! میگه: خوب خیلی خوب موندین! مگه چند سالتونه؟ مامان میگن: ۲۵ سالشه! میگه: منم پسرم ۵۹ اییه! فوق نرمافزاره و هسته پژوهشی چی چی کار میکنه! تازه توی سردار جنگل خونه خریده! آخه نمیدونم فلسفه حلقه چیه وقتی دستم میکنم و هنوز خواستگاری میکنن!؟!؟ یکی نیست بگه کووووووووووووووور!! چشماتو باز کن ببین انگشتر به این گندگی دستشه!!!
بخدا دیگه اعصاب برام نمونده ..... همشونم تو دلشون میگن عجب چیز دندون گیری گیرش اومده که محل پسر ما نمیزاره!! خودشونو و پسراشون همه با هم برن به جهنم!!!
سکانش هجدهم:
خستهام خیلی ..... ولی باید بلند شم که بتونم با اتوبوس برم کلاس! جمعه که تاکسی پیدا نمیشه! ساعت ۷ رسیدم سر ایستگاه اتوبوس انقلاب! تا ۷.۵ هنوز اتوبوس نیومده بود! آخرش گفتم ول کن! یا میرسم یا نه! کمتر دیدن استاد مسخره تافل ثواب داره!
سکانس نوزدهم:
من این مثلا استاد تازه به دوران رسیده بیسواد بیشعور و بیفرهنگی که دین ستیزه و همش بلده آدمای مذهبی رو مسخره کنه میکشم!!! زورش اومده دیده یه دختر چادری پیدا شده که جوابشو فرانسه میده و تیکه آلمانی هم میتونه بهش بندازه و غلطهاشو میگیره!! منو ضایع میخوادبکنه سر کلاس!؟ به من میگه u got from the wrong side of the bed !! اصلا به تو چه! تو نمیفهمی فرق عربی و انگلیسی رو که داری باهاش میشمری من چی بگم به تو!؟ تو که نمیفهمی تطابق زمانی بین خیلی از زبانها وجود نداره بهت چی میشه گفت آخه!؟!؟
سکانس بیستم:
سر کلاس ریاضی دیگه کلهام داشت میافتاد از خستگی و خوابآلودگی ..... دست خطم شده خرچنگ قورباغه! رفتم چند دقیقه بخوابم و نماز بخونم که دیدم شد ۴۵ دقیقه خواب!! هول هولکی دویدم سر کلاس و ساعت که ۴ شد مجبور شدم نیم ساعت بخاطر برنامهریزی مامان خانوم و عدم هماهنگ کردن و اجازه گرفتن کامران دم کلاس توی خیابون بایستم تا ددی جون تشریف بیارن و بنده هم نتونم برای هفته چهارم آمپولم رو بزنم و البته دیگه اوضاع جوری شده که مرتب باید به خودم عسل بمالم که قابل تحمل بشم!! نه ناز دارم نه ناز میکشم! گولم دیگه نمیمالم سرمو! به مامان هم گفتم قبول نمیشم باید از الان برای ساله دیگه درس بخونم! اینهمه عمر رو هدر دادم یکساله دیگه هم روش! خونه و زندگی خاصی هم که ندارم که بخوام شور اونو بزنم که وای به این برنامهام نمیرسم به اون برنامهام نمیرسم! همین کار ساده خونه رو دارم که بکنم و دنبال یه کار ساده و راحت بعد کنکور، میشه تنها برنامه زندگیم تا وقتی که این زندگی رو مرتب کنیم و حوصله کنیم یه برنامه براش بریزیم!! اصلا مگه این زندگی چی هست!؟ ولش کن بابا!! هر چی میخواد بشه بشه!! به جهنم!! چیه آدم اینهمه حرص و جوش بخوره که معلوم هم نیست آخرش چی میشه! ول کن بابا.....
این پایان یه هفته بسیار دلچسب بود!! پایانی دلچسبتر از خوده هفته!!
سلام عزیزم
خیلی نگرانی چرا؟
مگه همه کسانی که درس خوندن چی کار کردند
برایت روز خوبی ارزومندم
پروردگار
سلام! مرسی! به همچنین برای شما:)
کاش همه چیز به همین آسونی و سادگی که شما میگین بود!!
برای رسیدن به بعضی چیزها باید تلاش کرد و دوید و راه دویدن و رسیدن به بعضی چیزها درس خوندنه! باید درس بخونم تا قبول بشم و باید قبول بشم تا بتونم فوق بگیرم و ارتقاء شغلی و اجتماعی داشته باشیم! زندگیه دیگه ...... اما میدونم روی دیگه این سکه بچههای بیرمنگامی امیرکبیرن که ۲۰ تومان میدن و ۲ سال اینجا درس میخونن!! من عمرا پول بابت آموزش عالی بدم!! پس باید درس بخونم!
ولی خدائیش این درسه اصلا الان مشکله من نیست!! مشکله من اساسیتر از این حرفاست!!:((((
اعوذباالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
ممنون از سایت قشنگت مستفیض شدم.
التماس دعاصدق الله العلی العظیم
خدانگهدار.
پروردگار
سلام! وقت بخیر:)
از شما هم سپاسگزاریم
سلام
روز خوبی داشته باشید
لطفاْْ کمی عامیانه تر پاسخ من را بدهید که من متوجه شوم
کله بدفورم یعنی چه؟
کامران کیه؟
جریان پول وامیر کبیر چیه؟
تو را به خدا دیپلم به بالا با من درد ل نکن
پروردگار
سلام! وقت بخیر:)
ممنون! اوکی!
بدفرم یعنی بدشکل! (ترجمه شد)
کامران یعنی متعلقات ما:))
پول که یعنی متعلقات منقول شما که میشه باهاش خرید کرد و معمولا در قدیم سکهای بوده و امروزه اعتباری و همواره جیرینگیش مهمه!
امیرکبیر که یه دانشگاه معزز و معظمه که خدا رحمتش کناد امیرکبیر فقید را! اصلا شبیه هم نیستند!
سلام
سفر نامه شهداد را تایپ کردم زود بیا و نظر به زبان ساده بده
پروردگار
سلام! وقت بخیر:)
ممنون ... جالب بود برای منی که تابحال ندیدهام و نشنیده!
اما یهو وسط سفر رها شدم در ناکجاآبادیکه هیچ نشانی ازش نبود .... عکسی توضیحی اضافی ....
ممنون