در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

شکستی در زندگی

پروردگار

 

 

 

احساس شکست می‌کنم .....

 

****************************************************************

*****************************************************************

*****************************************************************

*****************************************************************

یکی بهم بگه کجای کارم مشکل داره؟

کجای مسیر زندگی اشتباه کردم و چه اشتباهی کردم؟

خدایا! تو بهم بگو چه اشتباهی کردم ..... منکه اینقدر اشتباه کردم که نمی‌دونم کدوم یکیش اینجوری بوده و شده ...... خدایا! تو کمکم کن لطفا!

 

 

پ.ن: پاک کردم که دلت خنک شه! گرچه ...... اینقدر برات عادی شده همه چیز که اگر هم نمی‌کردم فقط بازم این من بودم که باید پاک می‌کردم! بقیه‌اش هم تو وبلاگ خودت جواب می‌دم!

 پ.ن: رفتم وبلاگ جواب همه حرفایی که زده بودی رو بهت بدم! اما خوب، خوب بلدی سئوالتو بندازی و دربری از جوابش! پس حالا گوش کن!

اول از همه من گفتم روزگار بدجوری بازیم داده .... می‌گی نه؟ بیا ثابت کن که تو بازی نخوردی! اگه بازی نخوردی پس همه تقصیرها رو عین یه مرد به گردن بگیر و یا بیا تکلیف منو مشخص کن و این لوس بازی‌ها رو تموم کنیم، یا اینکه عزمتو جزم کن و دستتو بگیر به کمرتو پاشو و بس کن این تنبلی و علافی رو!

اگر هم می‌گی بازی خوردی پس دیگه حرفی نمی‌مونه و حرفت رو پس بگیر!

خیلی خوبه که عصبانی شدی ..... چون حداقل می‌فهمم که هنوز جای امیدواری هست و البته حالا شاید کمی درک کنی عصبانیت و صدات درنیومدن یعنی چی وقتی یه ماه مشاور بهت می‌گه خفته شو!

اصلا یهو نفهمیدم که کی هستی! اتفاقا کم کم فهمیدم! اگه یهو می‌فهمیدم که شوکه می‌شدم و اصلا کار به اینجاها نمی‌کشید! اینقدر کم کم شناختیم همو که همه چیز فرصت داشته برسه به اینجا! حالا هم که رسیده ماشاءالله! همه چیزهایی که گفته بودی درست! اما نگفته بودی که قرار نیست که تو بزرگ مرد خونه باشی! نگفته بودی که پشت گوش می‌ندازی! نگفته بودی که دیگه تنبلی رو تا اینجا می‌تونی برسونی! نگفته بودی که مسئولیت‌پذیر نیستی! نگفته بودی از زیر بار اتفاقات درمیری! نگفته بودی که اینقدر قراره اذیت کنی! نگفته بودی که ....... تو که خوش انصاف‌تری ...... توی این چند وقت که شروع کرد بی‌محلی؟ کی شروع کرد اذیت کردن؟ کی هی همه چیز رو خراب کرد؟ کی رفت توی لاک خودشو و با هیچ تلاشی درنیومد؟

خیلی خوب!‌گفتی توی دانشگاهی که دیرتر بری سربازی؟ پس حالا که دانشگاه برات مهم نیست پس کارتو چرا انجام نمی‌دی؟ چرا اونو نیمه کاره ول کردی و فقط علافی و بازی و خواب!!؟؟ یه زندگی اینجوری درست میشه؟؟ من تحمل آدمای علاف و تنبل رو ندارم و اجازه هم نمی‌دم که همچین کسی بخواد زندگی منو خراب کنه! نامزدی گرفتیم! به جهنم! اسم تو رو موند فدای سرم! می‌خوام صد سال دیگه ازدواج نکنم و به کسی هم نگم که نامزدیم بهم خورده! اگه همین مسیر رو ادامه بدی و هیچ تغییری نکنی من نیستم! خیلی جدی گفتم! اگه می‌گی نمی‌تونی کاری بکنی، اگه فکر می‌کنی دز داروت پایینه، به دکترت اطمینان نداری یا هر چیزی، خیلی خوب، این زمان، اینهمه فرصت که داری، کار و درس هم نداری! بجای علافی، برو پیگیر دکتر شو! پول نداری، برو بیمارستان امام حسین، همونجایی که خ.ج معرفی کرد! چرا تنبلی و علافی و بازی؟ اینهمه آدم مثل تو! کدومشون توی شرایط تو دارن اینکارا رو می‌کنن و اینجوری ول کردن همه چیزو؟؟ یه کم از خودت و مامان و سوگل خجالت بکش! بعدشم از من و خانواده‌ام! چجوری توقع داری دخترشونو بدن دست تو که کارای خودتم انجام نمی‌دی و دقیقا یعنی هیچ کاری نمی‌کنی؟؟؟

فکر می‌کنی از اون وضعیتی که داشتیم من خوشم میومد؟ فکر می‌کنی خوشم میومد بقول تو علاقه هدر بدیم یا مثلا خودمو ضایع کنم؟ فکر کردی اصلا چرا من، شیلا، با تمام شناختی که ازم داری خیلی از کارایی رو کردم که دوست ندارشتم یا قبول نداشتم؟ چون خ.ج میگه برای تو باید ظرافت زنانه بخرج داد تا بشه شادت کرد ....... من پاستوریزه‌اش رو گفتم! خودت برو تا آخرش!!

نذار داغ دلم بیشتر از این تازه بشه ...... بذار همینجوری که توی این یه ماه ساکت موندم ساکت باشم و به هر از گاهی نیش کوچولو بسنده کنم ......

تو که حال و روزه فیزیکی منو می‌دونی مثلا ....... آدم دیگه از کی انتظار داشته باشه ....... وقتی مجبورم به حرف خ.ج گوش بدم، پس جهنم! بذار به همش گوش بدم و برم یه دوست پیدا کنم تا از دست خودم و خودت و این زندگی مسخره که درست کردیم خفه نشدم!

تو می‌گی پاش وایسادی؟؟؟؟ این چجور ایستادگیه؟؟؟؟ دیگه از این ساده‌ترش هم دیده بودی که هلو برو تو گلو؟؟ نه خونه، نه ماشین، نه هیچ چیز دیگه! فقط به آقا می‌گن شما درستو بخون بعد عقد که حالا شاکی هم شدی و میگی پاش وایسادی؟؟ خیلی خوبه ..... می‌خوای خودمو کادو پیچ بکنم روز تولدت بهت بدم؟؟ ینی من واقعا لیاقت یه ذره، یه جو استقامت ندارم که اینجوری خودتو ول کردی و اسمش رو هم گذاشتی پاش ایستادن؟؟؟؟

من بیشتر از اینکه اون موقع به حرفای تو گوش کنم به حرفای مامان و بابا گوش دادم که گفتن کامران اینجور کامران اونجور!! هی گفتن داره امتحانت می‌کنه ..... داره اینو می‌سنجه ...... داره اونو می‌سنجه!! تا حالا باهات صادق بودم ..... یا حرفی رو نزدم یا هر چی گفتم راست و صداقت بود ..... الانم همینطورم ...... یا تو می‌تونی یه زندگی رو جمع و اداره کنی یا نمی‌تونی! اگه می‌تونی پس نشون بده و این وضعش نیست که اینجوری خودتو ول کردی ...... اگه هم نمی‌تونی که چرا می‌خوای یه خانواده تشکیل بدی که دو یا سه نفر هم توی این گیر بندازی؟

اینجا که می‌رسه به خیلی از خانواده‌های دختر‌ها حق می‌دم که مهریه بالا و شرایط سخت می‌گیرن ...... حداقل احتمال اینکه مثل ما بشن خیلی کم میشه! هم پسره می‌فهمه ماجرا جدیه و نمی‌شه شوخی گرفت و الکی الکی و هم دختره همه چیزو ساده نمی‌گیره و هی الکی نمی‌گه این هم درست میشه اینم درست میشه!

اگه بقول خودت می‌خوای توی این زندگی *** خودت غلت بزنی برو بزن! اما حق نداری منو واردش بکنی! من توی یه همچین گردابی نبودم که بخوام خودمو بندازم توش یا بزارم کسی منو بکشه داخلش!!

یا تکون می‌خوری یا چنان تکونت می‌دم که اگه عاقل باشی تا آخر عمرت یادت نره! حاضرم تا آخر عمرم دچار بحران عاطفی باشم تا اینکه همیشه افسرده و در رنج و عذاب و بدبختی باشم!!


 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد