در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

منه تقسیم شده .....

پروردگار

 

 

 

می‌دونی؟ دلم می‌خواد داد بزنم که ازت بدم میاد!!!!!

اما نمیذارم این کارو بکنه!

می‌دونی؟ دلم می‌خواد عین همه نامزد‌ا که نامزدشونو بغل می‌کنن، بغلت کنم و بگم چقدر سخته زندگی ....... چقدر همه چیز بدون توجه و محبت تو بی‌معنی و سخته و پوچه!

اما نمیذارم این کارو بکنه!

و در نهایت! بهت دهن کجی می‌کنم و جوابه سر بالا می‌دم و از کنارت بی‌تفاوت رد می‌شم، تا خودم آروم شم ...... تا درد‌هام بیشتر نشن!

تو که دردی از من دوا نکردی ......

 

 

 

 

 

پ.ن: I'm scattered!!!

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد