در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

ترسی ..... و سکوت

پروردگار

 

 

minerve00

چه عجیب است گذر از کوچه‌هایی ناشناس

کوچه‌هایی که همگان می‌گویند شیرین است

روزگار غریبی شده است

دگر فرق خوبی و بدی

سختی و خوشی

عشق و نفرت

چندان روشن نیست

چندان نمی‌توان ضربان هر قلب را

به حساب عشق گذاشت

شاید دلتنگی!

دیگر نمی‌توان از میان هجای حرف تو

دیدگانت را دید

من دیگر تو را در خیالم نمی‌کشم

من تنها

هنگامیکه دلتنگی بر در اتاقم بسیار اصرار می‌کند

می‌نویسم: کامران!

من دیگر فقط می‌نویسم

بدون هیچ رنگی، نقشی، خیالی

انگار دیگر نباید پرسید

و من نمی‌پرسم

دیگر نباید حرف زد

و من حرف نمی‌زنم

دیگر مجالی برای بودن نیست

و من نیستم

و تو نیستی

و نخواهیم بود چون تو «طلاق»ی موقت خواستی!

من الفبای بودن را فراموش کردم

تو آنچنان درس پرسیدی که من آنچه نوک زبانم بود را فراموش کردم

من رسم دوست داشتن تو را دیگر نمی‌دانم

من آداب سخن گفتن تو را دیگر نمی‌شناسم

من ترس را می‌دانم

من ترس را می‌شناسم

و من دانم که ........

نه نمی‌دانم!

هیچ نمی‌دانم ......

من سکوت می‌کنم!

 

 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
یه کوچولو و آقاییش شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:50 ق.ظ http://yekocholoo.blogsky.com

سلام..مثل اینکه دلت خیلی گرفته است که توی یه روز چند تا پست گذاشتی..شعر قشنگ و پر معنایی بود منتظرتم

عسل رز شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:50 ب.ظ

سلام
خوش میگذره ؟به منهم وقت کردی سربزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد