پروردگار
سلام! وقت بخیر
تنها کسی که به یاد منه و سعی داره کمکم کنن مامانه ...... مامان دلش میخواد دلداریم بدن و یا امیدوارم کنن و سعی میکنن حرفای منفی بابا رو بیاثر کنن ....... عوضش بابا ...... انتخاب خودشون بوده، اما حالا که احساس کردن رودست خوردن دارن پس میکشن ...... خندم میگیره چقدر راحت سر زندگی و آبرو و آینده من بازی و قمار کردن!!! بخاطر رفیق!!!!!
و حالا ..... هیچی!! بعد از یکسال هیچی ...... بدون هیچ پیشرفتی!! و شاید حتی با پسرفت!! تقریبا همیشه خواب میبینم روزی رو که خ.ج برگشت و بهم گفت کامران از درون فکر و ذهنش عاشق سعیده شده و بقیه حرفایی که بهمون زد رو ....... خواب میبینم که داره همه چیز بهم میخوره چون کامران درس رو تموم نکرد و بابا هم مخالفت کردن و گفتن همه چیز تمومه و خ.ج هم برمیگشت و میگفت من از اول گفتم شما بدرد هم نمیخورین!!
چه زندگی دلانگیزی!! همه نامزد میکنن، بعدش عقد میکنن و بعدشم ازدواج و میرن سر خونه زندگیشونو خوشحال هستن و راضی و خیلی احساسات خوبه دیگه رو هم دارن و تجربه میکنن و ما ...... منم به انتخاب و اذن پدرم نامزد کردم و اگه اجازه بدن بعدش عقد میکنیم ....... چقدر خوشبختیم!!! چقدر خوشبخت .......
همه چیز بنظرم بیمعنا میاد ....... از بابا نه تنها دلخورم، عصبانیم و شاکی
...... اما چیکار میتونم بکنم؟ پدرمه!!! پدر ...... استدلالشون اینه که دخترمو از سر راه نیوردم که!! مگه بجز مشکل کامران چیزه دیگهای هم شده که شما نمیدونستین پدر جان؟؟؟
و وقتی میگم سر زندگی من قمار کردین، سرم داد میزنن و قهر میکنن و دعوا میشه ...... من و مامان بدون حامی و پشتیبان ...... داریم توی کشمکشی دست و پا میزنیم که اصل دعوا که کامرانه، بدون هیچ تلاشی نشسته و داره عادی و بیدغدغه به همه چیز نگاه میکنه و گذر زمان رو نظاره می کنه!!
شاید واقعا ما از دو جنس متفاوتیم و اصلا بدرد هم نمیخوریم!!! شاید کامران نمیخواد و خودش هم نمیدونه که نمیخواد ...... شاید من اون همسری که کامران میخواد نیستم و بخاطر همین هم دست و دلش به هیچی نمیاد ...... حقیقتا برای کامران هیچ اجباری نیست ...... هر لحظه که اراده کنه و بیاد و بگه، مطمئنا بدون هیچ دردسری همه چیز تموم میشه ......
واقعا نمیدونم ...... کلافهام!! خیلی .......
نمیدونم به چی باید امید داشته باشم و انتظار چی رو داشته باشم و چی رو باید بخوام و چیکار باید بکنم! اگر من و مامان بگیم که نه، وقتی گفتین نامزد کنیم پس باید تا آخرش روی قول و حرف بایستیم و بابا هم بکشن کنار، انوقت کامران هم کاراشو انجام نده بموقع و هر اتفاق بدی که نباید بیفته، بیفته، اونوقت چی ....... اونوقت چی میشه و چی میمونه از ما ...... از زندگی ...... از آینده؟؟؟
سلام خانومی...با خوندن نوشتههات اشک توی چشمام جمع شد...درکت میکنم خیلی سخته...اما بدون تنها نیستی ...بیشترتراز خدا جون کمک بخواه...منم یه جورایی تکلیفم مشخص نیست اما توکلم به خداست...میدونم سخته اما به کمک خدا جون مشکلاتت رو حل کن...الهی که هیچ کس بلا تکلیف نباشه و همه عاشقها به هم برسن...بابا ها هم صلاح دختراشونو میخوان ...سعی کن رضایت باباتو بدست بیاری...روز های تلخ هم بلاخره تموم میشن.سعی کن قوی باشی.برات ارزوی شادی و خوشبختی میکنم
پروردگار
سلام فیروزه جان:)
مرسی از اینکه همیشه بهم قوت قلب میدی .... ماجرا خیلی مسخرهتر و پیچیدهتر از اونی که آدم بتونه باور کنه! من و کامران عاشق هم نبودیم و نیستیم! خانواده ما رو برای هم پسندیدن!!! خانوادهها!! و بعد گفتن و ما هم نشستیم و صحبت کردیم و حالا ...... هیچی .... به همین راحتی ..... بابا نظرشون عوض شده و کم کم دارن پس میکشن ..... به همین راحتی!! باورت میشه؟؟ نامزدی گرفتیم و کل فامیلها و آشنایان میدونن و حالا چی داره میشه .....
خدا به همه صبر بده به من هم بده که تنها موثر فی الوجود خودشه و تنها حلال همه مشکلات اونه!
من وسط گرهای گیر کردم که نه من اون گره رو زدم و نه بدست من باز میشه و نه حتی یکی از دو سرش منم:((
خدا به همه کمک کنه، به من و شما هم کمک کنه:*
سلام...توکلت به خدا...مطمئن باش خدا جون تنهات نمیذاره...قربونت برم من که کاری نمیکنم خدا کنه حرفام بتونه بهت قوت قلب بده...چون میدونم توی این شرایط فقط نباید خودتو ببازی چون این روزههای سخت بلاخره تموم میشه ...بعد از هر سختی ارامشی هست...قوی باش
بدو بیا که دختر بدسیگنال به روزه
سلام..تئکل کن به خدا...راستش من دقیقا نمیدونمکه مشکل چیه؟ از چی ناراحتی؟آپم
راستی یه وقت کامنت قبلیه رو پابلیش نکنیا دوست جون؟
اکی؟