در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

این نیز بگذرد:)

پروردگار

 

 

 

 

 

 

 

سلام! وقت بخیر

 

تو با من فرق داری .... تو یه آقایی ولی من یه خانومم! ما با هم فرق داریم .... لذا نوع شادیمون فرق داره ..... خوشحالیمون فرق داره ...... غممون فرق داره ..... غصه هامون فرق داره ..... دلتنگی‌هامون فرق داره ...... ترسمون هم فرق داره! کلا احساس کردنمون نوعش با هم فرق داره .....

 

و منم که بهت گفته بودم چقدر حساسم و حالا که خ.ج هم تصدیق کرد تا چه حدی زودرنج و حساسم اینا خیلی مهم‌ترن برام ..... اتفاقی که دیروز برام افتاد برای تو یه خاطره ساده میشه در بهترین حالت اگه یادت بمونه، اما برای من یه تکون عاطفیه ..... تو ساده از کنارش رد میشی و بهش می‌خندی اما من نمی‌تونم ..... منو تکون میده، می‌ترسونه و حتی اذیت هم می‌کنه بعضی اوقات!

 

همه اینا رو حساب کن و جمع کن با وقتی که ولم می‌کنی و قلب با من نیست و حوصله هم نداری و دوست نداری گوش بدی .....

 

ما احتیاج داریم مهارت‌های زندگی رو یادبگیریم  ..... می‌ترسم همه اینا تموم شن و بشه نمی‌دونم مثلا 2 یا 3 سال دیگه و همه با هم داریم بساط مراسم عروسی روبراه می‌کنیم، اما چشم که باز بکنیم ببینیم هنوز نقطه صفر وایسادیم و هیچی عوض نشده برامون و هیچی یادنگرفتیم و به هیچ جا نرسیدیم و تازه شدیم مثل کسانیکه می‌خوان برن مشاوره ازدواج!!

 

بعضی وقتا احساس بدی دارم ..... خیلی بد ..... بحدی بده که جلوی خودمم می‌گیرم که دیگه بهش فکر نکنم، پس تو هم نپرس که این احساس بد چیه! راجع به خودمونه، نه چیزای دیگه، فقط در همین حد می‌گم این احساس بد خیلی اذیتم میکنه فکر می‌کردم خ.ج کمکم(مون) می‌کنه مخصوصا راجع به این احساس ...... اما دیدم که تقویتش کرد ..... وقتی این شبهه رو می‌اندازه وسط که بدرد هم نمی‌خورین، بیشتر مشکل می‌کنه کارمو و گره رو کورتر کرد ...... نمی‌دونم چجوری باید از دست این احساس خلاص شم ..... شاید باید اعتماد به نفسم رو بیشتر کنم! شاید باید خودمو بیشتر بشناسم و شاید لازم باشه مهارت‌های زندگی رو یادبگیریم و خیلی شاید های دیگه! حتی شاید باید نقاط ضعف و قوتم رو لیست کنم؛ کاری که بهت گفتم و یه بار شروع کردم اما تو ولش کردی و اهمیت ندادی بهش ..... بعضی وقتا اصلا متوجه نمی‌شی بعضی چیزا چقدر برام مهمن ...... یا مثلا چجوری یه چیزای دیگه حالم بد فرم می‌گیرن ...... می‌دونم باید سعی کنیم با هم کنار بیاییم و برای همه چیز هم راهکار پیدا کنیم ...... می‌بینم چجوری تلاش می‌کنی که از نظر احساسی کمکم کنی و هم ناز و هم لوسم می‌کنی تا بهتر شم و همه چیز خوب شه. ممنونم! می‌دونم ممکنه الان مثل یه آدم معمولی نتونی عمل کنی؛ چه احساسی چه عملی! اما می‌تونی کمکای ساده ای رو بهم بکنی خوب ...... وقتی بهت می‌گم جدا نقدم کن، جدی جدی گفتم! این یعنی کمکم کن راهکار پیدا کنم! کمکم کن بتونم بالا بکشم خودمو و از دست این احساس خلاص شم ......

 

نمیدونم چجوری باید اعتماد به نفس پیدا کنم!

متاسفانه اعتمادم کم کم داره از مشاورها سلب میشه!

احساس می کنم نمی تونن اون چیزی رو که می خوام بهم بدن!

نمی دونم! شایدم دارم شلوغش می کنم ..... احتمالا الان اینجوریه چون کمی ناراحتم! بعدا که بهتر شدم احتمالا خوشبینانه تر فکر می کنم

 

فعلا منتظرم شام تموم شه بریم نماز بخونیم

 

جات خالی یه عالمه توی این چند ماهی که سر کار نمی رم و شیرین هم خونه نیست کدبانو شدم. الانم یه عالمه شلغم بخارپز کردم و هی راه می رم هم خودم میخورم هم به بابا شلغم میدم بخورن!

 

بابا هم بدجوری رو اعصاب همه هستن! هی میگیم برن دکتر هی ناز میکنن و اعصاب همه رو خرود می کنن! اگه من شربت سینه دادم بخورن میخورن! اگه شلغم دادیم بخورن میخورن، اگه نه اصلا یکذره از خودشون حرکت مثبت نشون نمیدن!

 

دلم میخواست بریم دیزین ..... البته شمشک هم خوبه! اما من همیشه دیزین رو بیشتر دوست داشتم ..... بری یه عالمه برف بازی کنیم و بخندیم و خوش بگذرونیم و توی اینهمه برف بغلتیم و قل بخوریم ...... و آخرشم کباب چنجه و دوغ آبعلی واااااااااااااای! خیلی خوشمزه اس! نمی‌دونی چه عذابی میکشم توی یخچال کیک داریم!! مامان موقع چایی هم کیک رو در میارن میگن بخورید؛ منم میمیرم و زنده میشم تا این کیک خورده میشه و دوباره میره توی یخچال! واقعا خیلی سخته! این از جهاد با نفس و گناه نکردن هم سخت تره! باور کن!

 

خدا کنه اینهمه زجر میکشم هرچه زودتر بیام سر وزن و دیگه اضافه زون پیدا نکنم!

انشاءالله!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پ.ن: راستی یادم رفت بگم بابت کلیه "دیوانگی‌ها" سو ساری! الان حالم دیگه دیوانگی نیست و دیگه احتیاج به عشقولانه‌های نوشته شده توسط دیگران ندارم که حالم رو خوب کنه! الان خودم قاشق دارم و چنگال هم می‌تونم بشم انشاءالله!

پ.ن: راستی دیروز که ع.ن رو دیدم کلی ترسیدم و حالم گرفته شد!‌کلی خودم رو دعوا کردم که حتما بخاطر گذاشتن نوشته‌های اون اینجوری عملم جلوه کرده و اینجوری حالم گرفته شده! خیلی از خدا عذر خواهی کردم! تو هم بخاطر گذاشتن نوشته‌هاش منو ببخش لطفا! قول میدم دیگه از این کارا نکنم کامران! خیلی خطرناکه کامران! باور کن باور کردم کامران خیلی خطرناکه کامران!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برف می‌بارید آرام بر روی سر ما

پروردگار

 

 

 

سلام! وقت بخیر

خوبی؟

دلم از اینجا پر می‌کشد به سوی تو ....

شاید باید و نبایدیست که باید نگفت و نباید گفت!

شاید بایستی سکوتی اختیار کرد

سکوتی که خود گویای تمام کلمات باشد

سکوتی که بلندتر از هر فریادی آنچه می‌دانیم را بازگو می‌کند

شاید بایستی هنوز"کامران" و "شیلا" باشیم

شاید هنوز خیلی چیزها زود است

اما مگر دست ما بود که در کنار هم نشستیم؟

مگر دست ما بود که من تو را "زلزله" نامیدم؟

نمی‌دانم

روزگار عجیب و غریبیست

بعضی‌ها در تلاشند که به همه چیز رنگ و بوی شرعی دهند

بعضی‌ها در تلاشند که هرچه زودتر همه چیز را فیصله دهند

اما اینجا کسی در عجله و تب و تاب نیست

اینجا کسی دلش شور دین را نمی‌زند

اینجا کسی دل نگران هوای سر و هوای دل‌"بچه‌ها" نیست

اینجا همه چیز در امن و امان است

مگر "بچه‌ها"

مگر ما!

در برف قدم برمی‌داریم

هوای آدم برفی سرمان را به آسمان ساییده

یاد باد روزگاری که بلد بودیم آدم برفی بسازیم

این نیز یادمان رفته!

فردا که به مریم و مسیح یاد خواهد داد!؟

تنهای برای دل، حجمی برفی می‌سازیم

در برف ما قدم می‌زنیم

می‌خندیم

خوشحالیم، غمگینیم

نگاه می‌کنیم به هم، به چشمان هم!

حیف دیگر در جستجوی آوای صورتت شرم و حیا سیلی سرخ بر گونه‌هایم نمی‌زند!

حیف دیگر در برابر تمنای بازسازی نگاهت طاقت نمی‌آورم

حیف ..... گویی دیگر ترسی نداریم،‌ هرچند هر دوی ما می‌دانیم و در دل ترسی عمیق داریم!

ما در برف راه می‌رویم

ما در برف در کنار هم راه می‌رویم

ما در برف زندگی می‌کنیم

ما در برابر تمام آنچه قد علم کرده ایستاده‌ایم و توکل می‌کنیم

چون ما خدایی داریم که آفرید رایگان، روزی امان داد رایگان، پس بیامرزم رایگان..... که تو خدایی نه بازرگان!

آمین

 

 

 

 

تروریست!

پروردگار

 

 

 

سلام! خوبی؟

بنظرت من آدم هپلی هستم؟

تا حالا فکر کردی که من آدم نامرتبی هستم یا نه؟

شایدم منو بهم ریخته می‌بینی؟

نکنه همیشه یجور بودم و هیچ وقت زمانی که با تو بودم با زمانی که عادی بوده فرق نداشتم؟

جواب سئوالات بالا + سئوالات مشابه‌ش رو بده و بذار کنار جواب‌هایی در مورد خودت!

نتیجه: من تمایلی ندارم با کسی که شبیه تروریست‌های گروه القائده خودشو درست می کنه و لباس پوشیدن براش یعنی فقط محافظت از سرما، و مهم نیست چند سالشه و مهمه که سردش نباشه و یا ..... بیرون نمی‌رم، قدم نمی‌زنم و تو مجامع عمومی هم حاضر نمی‌شم!

من یه مهندس کامپیوتر رو انتخاب کردم و راه دادیم خونه برای خواستگاری و با یه مهندس کامپیوتر سر سفره و مراسم نامزدی بودم نه یه تروریست و خرابکار گروه القائده! پس لطفا اگه می‌خوای تو خیابون راه بریم یا باهم بیرون بریم شبیه یه مهندس باش نه .....!!! (مگه اون ۵شنبه که تازه رفته بودی آرایشگاه خودتو توی آیینه ندیده بودی که به حال و روز الانت خوشحالی؟)

 

 

 

 

پ.ن: همچین دست گذاشتم روی دهنم و دارم فشار میدم که مرتب یه تصویر کارتونی که مربوط به خفه شدن یه عروسک بود جلوی چشمم رژه میره!!

 پ.ن: امیدوارم همچین دمت رو گاز بگیری که از دردش، ۶ متر بپری هوا !

 

 

خاتون

پروردگار

 

 

یه زمانی خاتون شب‌های شعر بودم!

یه زمانی عطر نوای گیتار بودم!

یه زمانی امید تابلوی نقاشی بودم!

یه زمانی صدای خنده بودم

یه زمانی بانوی حافظ بودم

یه زمانی خیلی چیزا بودم و خودمم احساس‌‌های متفاوت و جالبی داشتم! اما هیچوقت هیچ دلم نمی‌خواست که عطر نوای گیتار، خاتون شب‌های شعر و یا امید تابلو باشم!

الان دلم می‌خواد که نگین کامران باشم .... دلم می‌خواد ....

اما نیستم! اما نیستیم!

 

 

دلم می‌خواد ....

پروردگار

 

 

دلم یه بغل پر از احساس می‌خواد

دلم یه آغوش دلپذیر می‌خواد، آغوشی که تقلبی نباشه و مصنوعی نخواد سرم رو گول بماله!

دلم قلب می‌خواد .... یه قلبی که صداش رو بشنوم و احساسش کنم! دیگه حتی قلب خودمم احساس نمی‌کنم!

دلم محبت واقعی می‌خواد .... محبتی که ما بکنیم

دلم ناز کردن می‌خواد .....

دلم نازکش می‌خواد .....

اینکه حتی برای چند دقیقه، کمی نازم خریدار داشته باشه ......

دلم موجود بدی شده ..... هر چی بیشتر زوج‌ها رو می‌بینم دلم بیشتر عشق می‌خواد! دلم بد شده و هوس عشق کرده!

دلم هیچوقت آدم نمیشه ..... حتی با حوزه رفتن و تلاش برای آدم بودن!!!

دلم یه کامران همسر می‌خواد ....

دلم عشق کامران می‌خواد ....

دلم می‌خواد قلبم براش تاپ تاپ کنه .....

دلم می‌خواد .....

دلم ....

می‌خواد ....

 

 

 

 

 

آخرین کلام! **********************

 

پروردگار

 

 

 

 

سلام!

*************************************************************

************************************************************

************************************************************

*************************************************************

**************************************************************

************************************************************

 

 

همه نوشته‌ها رو پاک کردم ...... فقط امیدوارم از حرفی که بهم زدی توبه کنی ...... امیدوارم حقیقتا بفهمی چی بهم گفتی ...... تمشی علی الاستحیا!! خیلی توهین‌آمیزتر و تحقیرکننده‌تر از کاری بود که اون غول بیابونی توی میرداماد وقتی داشتیم لباس نامزدی می‌خریدم کرد!

خیلی دلم شکست .....

قلبمو شکوندی ......

 

 

 

خداحافظ!

پ.ن: همون بهتر که من برای حافظ و سندباد پاک بمونم تا ..... 

پ.ن: متاسفم برای خودم!!