پروردگار
سلام!وقت بخیر
خیلی مسخرهاس! من این وبلاگو فقط برای خودمون درست کردم و توش بازم ک. مینویسم!! گرچه کامران بزرگترین رازه زندگیه منه اما دیگه INVISIBLE نیست که. الان کلی visible و ملت میدونن و منم یجورایی با گفتن و معرفی کردن و تعریف کردن ازش حال میکنم و خوشم میاد لذا از همین الان تصمیم میگیرم سریبازی رو بزارم کنار و کامران و من راحت بدون هیچ ترس از دیگران و مخفیبازی، براش بنویسم توی بخش برای تو ....و در مورد بقیه قسمتها هم کامران کامران هست و منم دخترکش.
خیلی دلم میخواد و حال میکنم به کامران میگم آقامون! مثلا میگم آقامون گفتن نباید اینجور باشه یا آقامون گفتن باید درس بخونم. یه مدل دیگه هم میگم آقای ف. گفتن بهتره که این باشه یا آقای ف. اینجورین! یه مدل دیگه هم که توی خونمونه کامران. کامی! البته کسی به احترام من نمیگه کامی و همه میگن کامران. من خودم بدم نمییاد از الفاظ دیگه هم استفاده کنم، اما خوب هم باید رعایت کامی جون رو بکنم هم رعایت خودم رو و هم رعایت شرایط رو. ما تازه به نتیجه رسیدیم که محرم شیم. از نامزدی تا حالا خیلی چیزا بینمون عوض شده. انگار یهو یه چیزایی اومده وسط که قبلا نبوده، یا یه چیزایی دیده میشه که قبلا نمیدیدیم. ناراحتیها از یه جنس دیگهاس. اما متاسفانه هنوز وقتی ناراحت میشم به سختی میتونم حرف بزنم و یا اینکه تنها نمونم اما خدا خودش کمکمون میکنه انشاءالله!
آهان داشتم از کامران میگفتم. کامران خیلی مهمه که اصلا شبیه مردای دیگه نیست و این واقعا یه اخلاق افتخار برانگیزه ..... من تحسینش میکنم. توی آخرین نامه شاید ظاهرش این بود که ازم عصبانیه و دلخور، اما من اونو به عنوان قشنگترین نامهای که تا حالا از همدیگه داشتیم دوست دارم! اونجا تازه فهمیدم زهرا راست میگه، آقایون هم دل دارن. اما کامران با آقایون یه فرق خیلی بزرگ داره که کلی متناسب کرده اوضاعمون رو. کامران صبور بخاطر خدا! کامران جویای رضای خداست. این رمز موفقیت کامرانه و رمز موفقیت کامران در بدست آوردن رضایت و بله دخترک که من باشم من بازم بهش افتخار میکنم.
اینکه میخواد آدم خبی باشه. اینکه برنمیگرده و نمیایسته تا شیطون رو نگاه کنه، اینکه در برابر اشتباهات، سوء تفاهمات و حتی برخوردها صبوره ..... خدا رو شکر و هزاران مرتبه شکر. دیشب کامران یه چیزی گفت که توی تمام توهمات دردآوری که بودم کشیدم بیرون: اینکه بخاطر خدا منو دوست داره، بخاطر مواظبمه، بخاطر خدا میجنگه، بخاطر خدا قبلا فکراشو کرده، بخاطر خدا تلاش میکنه، بخاطر خدا تنها نمیمونه و تنها نمیمونم و بخاطر خدا با همیم تا هر جا خدا بخواد. این اساسی تکونم داد. حتی از Buzz مسنجر خفنتر بود بخاطر همه این چیزاست که دلم نمیجواد ناراحتش کنم. حتی وقتی ناراحتم دلم میخواد تنهایی ادامه بدم تا فراموش کنم و تموم شه، اما واقعا فهمیدم وقتی ناراحتی هم باشه با همدیگه بهتر میتونیم ازش رد شیم. کامرانه من استاد بولوزر انداختنه ..... فکر کنم همین کارا رو کرده که اساسی پایشم محرم شیم
خدا رو شکر میکنم برای اینکه همه چیزهایی که خواسته بودم در مورد کامران بهم داده و داره میده. خدا رو شکر میکنم که حتی بهترش رو داده و میده و کلی بقول کامی عزت تپونم کرده. خدا رو شکر میکنم که حالا کم کم دارم میفهمم ازدواج برای چیه. کی باور میکرد من طی یه کاه از تمام موضعهای سرسختانهام دست بکشم و یه دفعه هم سر و کله کامران پیداش بشه اونم نه اینکه بیان خواستگاری که اگه میومدن خواستگاری من خل میشدم و جفتکهای بدفرم میانداختم. اومدن عید دیدنی که خیلی خوب و صمیمانه بود و منم خدا گوشمو گرفت و کار بدی نکردم و دختر خوب و گلی بودم و خدا هم یه جایزه خوب بهمون داد.
بازم خدا رو شکر. خدایا کمکون کن همیشه در راه رضای تو قدم برداریم. خدایا هیچوقت ما رو بحال خودمون رها نکن. خدایا بهمون قدرت بده تا تمام غم و دردای همدیگه رو جذب کنیم و هیچ ناراحتی هیچ وقت تو زندیگمون نباشه. خدایا هیچوقت نذار رضای تو رو با چیزی معامله کنیم حتی رضای همسرمون. خدایا، ما دو تا میخوایم کشته مردهات باشیم. ما رو بکش و نجاتمون بده به رضای خودت. آخه : چو میش نماند ز دم خود کندش پر! تو نبینی که دم یزدان به کجاهات رساند!؟ میدونم خیلی دوستمون داری وگرنه اینجوری در و تخته رو بهم جور نمیکردی. ماها از هر جهت همدیگه رو کامل میکنیم. خدایا شکرت که نصفهء ما رو بهمون دادی تا دیگه نصفه نمونیم
خدایا شکرت
پروردگار
احساس دردناکیه!
یعنی صدام رو نمیشنوی؟؟
نمیشنوی که دارم با تو حرف میزنم؟؟؟
واقعا نمیفهمی؟؟ دیگه از این واضحتر چجوری بگم دارم با تو حرف میزنم؟؟
حتی منو نمیبینی ...... به همین سادگی ....... به همین سادگی!!
پروردگار
پریروز صبح ساعت ۸.۵ در کتابخانه ملی بودم تا در همایش شرکت کنم. همایش با تاخیر ساعت ۹.۲۰ دقیقه شروع شد و تا ساعت ۱۰.۴۰ ادامه یافت و بعدش برای صبحانه از سالن خارج شدیم. و دوباره تا ساعت ۱۲ که نماز و نهار بود و بعد هم بهمراه نفیسه و زهرا آمدیم خانه. بعدش قراره هر کسی کمیته ای رو جهت فعالیت انتخاب کنه!
بعضی وقتها سعی میکنه که جوری رفتار کنه که فکر کنم مهربانامه هستیم و یا علاقه داریم ...... اما ته قلب یه آدم هیچوقت عوض نمیشه ..... اینجور وقتها لجم میگیره که چرا من باید اینجوری ادامه مسیری رو داشته باشم و شاید بیشتر از اینکه لجم بگیره دپ میشم و دلم می خواد توی خودم تنها باشم ......
ک. منو میخواد که آدم باشه ..... آدم خوبی باشه ..... همین!! منم مثل یه برنامهام براش یه اپلیکیشین ...... آرشیوم میکنه و هی آپدیتم میکنه! مرتب چک میکنه که باگ نداشته باشم و همه چیزم درست باشه و خوب کار کنه ......
من مجبورم که تنهاش نذارم ...... من مجبورم که پیشش باشم ..... اما خودم باید تنها بمونم ..... یعنی خودم تنهام ...... هنوز ۱۵ روز هم نشده ..... من دارم انگشتر دستم میکنم و ک. ازم میخواد انگشتر دستم کنم که خیالش راحت باشه و یه آدم متاهل جلوه کنم و خودش ..... حیف! شاید واقعا بخاطر هیچی آرامش قبل عیدم رو از دست دادم ..... سه هفته به شدت مریض بودم و زندگیم رو خراب کردم و درست هفتهای که باید نامزدی باشه و همه خوشحالن من پکر کارا و رفتار و درس ک. باشم و حالا هم که تازه داره میشه ۱۲ روز غمگین از نامزدی که هنوز نه متاهل شده نه متعهد. دلم بحال خودم میسوزه ......
اما نه دل سوختنه فایده داره نه احساس بدبختی ..... فقط میتونم به خدا توکل کنم و یه روند منطقی پیش بگیرم بدون اینکه هیچوقت انتظار و توقع احساسی داشته باشم ... یه زندگی منطقی که بنظر میرسه سرشار از علاقه باید باشه .....
دیشب خونه مامان مهشید خانوم مهمون خاله ک. بودیم ..... مهشید خانوم و ناهید خانوم و سوگل و ک. و ما ۴ نفر همه بودیم ..... احتمالا قرار بوده افراد دیگری هم باشند که نبودند! نهایت سعیام رو کردم که خوب باشم. آزاردهنده و نامهربان و بداخلاق نباشم و هرچی ک. گفت توجه کنم و اثری از بیتوجهی توی رفتارم نباشه.
همه اینا رو میدونم. اما بازم ناراحت میشم ولی نباید باشم یا بشم. اصلا نباید برام مهم باشه. میخواد هزار نفر رو دوست داشته باشه اصلا به من چه مربوطه! زندگی آخرت خودشه که باید جواب پس بده نه من. من فقط نباید از چیزی کم بزارم یا کم کار کنم و یا اینکه حقی رو ضایع کنم.
زهرا گفت باید رعایتش رو بکنی و بهش بگی که باید محرم بشین و اونم کلی ذوق میکنه و استقبال میکنه. منم چون وظیفه ام بود بعد از بار دوم که کلی زد تو ذوقم و از حرف زدن پشیمونم کرد دیشب گفتم. برخلاف حرف زهرا اصلا استقبالی نشد و شور و اشتیاقی نبود. شاید راست میگفت که گناه شور و شوق و لذت حلال رو از بین میبره. بهرحال خدا رو شکر که این رو الان فهمیدم وقتی که هنوز عقد نکردم و هیچ انتظاری هم ندارم و هیچ پیشفرضی برای خودم نچیدم که بدجور حالم گرفته شه. باید به هرچی که هست و باشه قناعت کنم و هر چیزی که نبود رو چشم پوشی. من باید از لحاظ روحی و فکری تحت هر شرایطی هم که شده وفادار و متقی بمونم ..... تحت هر شرایطی! اینو خدا گفته. بخاطر همین چیزاست که خدا بنده اش رو دوست داره و سر اینا امتحان میکنه. خوب قسمت منم اینه. معلوم نیست که چی میشه و چی خواهد بود که. اینا همش یه امتحانه و من خدا رو شکر می کنم بخاطر همه چیز. بخاطر خانواده، بخاطر خودم، بخاطر خانواده ک.، مهشید خانوم و سوگل و بقیه افراد فامیلشون، و حتی بخاطر خوده ک. خدایا شکر و ممنون و سپاسگزارم. اگر خوب بشه و خوب باشه فقط بدلیل فضل و کرم و رحمت توست که به ما منت گذاشتی و لطف و عنایت رو در حق ما ابراز کردی.
قهرمانی میگفت دوره خیلی سختیه، پر از مسائل و مشکلات و دلخوریها و اختلافات. دارم فکر میکنم پس ازدواج کجاش شیرینه؟ نامزدیش که سخته، دوران عقدش که مسئله سازه، خود زندگی هم درگیریها و تلخیها خودشو داره، پس چرا میگن شیرینه؟ گرچه دارم خودم با خودم بازی میکنم و روانکاوی میکنم و جواب میدم به خودم اما میخوام بگم شاید شیرینیش به رسیدن به تکامل باشه، اینکه آدم بزرگ میشه تا به خدا نزدیکتر بشه.
ک. نقش بازی میکنه. نقشی رو که دوست داره اونجور باشه. سعی میکنه من جلوی بقیه اهمیت داشته باشم و به من بیشتر از بقیه اهمیت و توجه داشته باشه و همیشه ازم پشتیبانی کنه، منم نامردی نمیکنم و توی این بازی باهاش شرکت میکنم و میزارم همه اونجور که دوست داره فکر کنن و ببینن حتی خودش. اما من کور نیستم نمی دونم چرا کور نمیشم؟ کاش منم احمق بودم و کور و نابینا!!! اینجوری راحتتر بود تا حالا که میدونم و میبینم و میفهمم و خودم رو میزنم به ندونستن و نفهمیدن و ندیدن. گاهی خیلی دردناک میشه. بهرحال بازم شکرت.
به یه چیز جدید رسیدم. اینکه زندگی مشترک اصلا جالب نیست. سختیاش هیچ کدوم معنا ندارن و هیچ ارزشی برای تحمل نداره مگر وقتی که خدا باشه و تحقق ایده خداوند! فکر کنم ازدواج یعنی تحقق ایده خداوند برای عینیت بخشیدن معنوی و مادی به وحدت همه شئون و موجودات و کمالات. فقط در کمال هست که وحدت معنا پیدا میکنه و فقط در وحدت هست که کمال معنا! بخاطر همین زندگی فقط بخاطر همین هدف و ایده است که زیباست و ارزش پیدا میکنه و ارزشمند میشه وگرنه هیچ چیزی بیشتر و بالاتر از زندگی حیوانات نداره که هر فصلی با یه جفتیان!
باید سعی کنم بزرگ بشم. دعا کنم که خدا بهم سعه صدر بده و صبور باشم و بتونم مثل یه کوه در برابر همه مشکلات و سختیها و مصائب بایستم. متاسفانه یا خوشبختانه من باید کوه زندگی باشم. شاید این لطف خدا بوده که خواسته من بزرگ شم و رشد پیدا کنم و شاید هم نتیجه تصمیمات و رفتار خودم. در هر صورت بازم شکرت و ازت درخواست میکنم که کمکم کنی همونجوری که تو می خوای عمل کنم و لحظه ای رضای تو از نظرم نره. همیشه بیادت باشم و هیچوقت غیر از نظر و دیدگاه تو کاری رو انجام ندم. خدایا! تنها امیدم تویی ..... فقط امید به فضل و کرم و رحمت تو دارم که شامل حالمون توی این دنیا بشه و اگر اینجا لیاقت نداشتیم و کسب نکردیم و یا برامون بهتر بود که به نوعی دیگه بهمون بدی، اون دنیا حتما از مشمولان رحمت و فضل و کرم و جود و رضای تو باشیم.
بلاخره منم یه زن ایروونیام هرچقدر هم که بخوام و بدونم و تلاش کنم نمیتونم خارج از این ساختار رفتاری ایروونی و ایروونی مسلک باشم. بعضی چیزها رو نمیشه یکدفعه تغییر داد. احتیاج به زمان داره و نسل به نسل باید سعی کرد که درجه به درجه به آرمان نزدیکتر شد. خدا رو شکر که ک. آدمی نیست که بزنه زیر مشکلاتی که وجود داره و قبول داره که مرد ایروونی مشکلاتی داره و فرهنگ یجورایی و یه جاهایی غلطه. خدایا بازم شکرت و هزار هزار بار شکرت.
پروردگار
سلام! وقت بخیر
راستش تا حالا توی پرشین بلاگ مینوشتم ..... چند سالی میشه ..... اما خوب یجورایی به سرم زد که بیام و یه وبلاگ جدید درست کنم و از زندگی جدیدی که دارم پیدا میکنم توش بنویسم ..... منعکس کننده تمامی احساسات و تفکرات و برنامهها و ایدهآلهایی که دارم و میخوام که داشته باشم .....
اول هر چیزی سخته .... اما تنها به امید و فضل و کرمش قدم توی این راه گذاشتیم که از رحمتش ما رو سیراب کنه و از غیر بینیاز .....
به امید روزی که بیایی:*