در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

دست خالی .... سفره خالی‌تر

پروردگار

 

حضرت معصومه

 

 

سلام! وقت بخیر

از جوار حضرت معصومه آمدم ..... اما بوی خدا نمی‌دهم!

از جوار زکریا بن آدم آمدم ...... اما عمل به شرایع در وجودم می‌لنگد

از جوار میرزای قمی آمدم ..... اما هنوز سفره‌امان خالیست

از جوار علما می‌آیم ...... اما نه تنها جسمم فیض نبرده که روحم نیز هیچ نشده!

 

هنوز از باری که بر دوش می‌کشم هیچ کم نشده ..... اینهمه التهاب برای زیارت رفتن، اینهمه دلتنگی و تقلا برای رفتن، و حالا ....... هیچ! سفره خالی ...... دست هم خالی‌تر! و بدتر اینکه از بارم هیچ کم نشده ......

حاج آقا رحمانی، وقتی رسیدیم توی قبرستان شیخان، بعد از توضیح دادن، گفتن انشاءالله که همگی فیض ببریم ...... اون موقع برام زیاد عجیب نبود و مطمئن بودم که فیض بردن یعنی چی! صبا ازم پرسید یعمی چی فیض ببریم؟ و من خندیدم و گفتم یعنی دست خالی برنگردیم! حالا برگشتیم ...... حالا می‌فهمم فیض نبردن یعنی چی! حالا می‌فهمم دست خالی بودن یعنی چی! حالا می‌فهمم «گفتا ز چه نالیم که از ماست که بر ماست» یعنی چی!

درد بودن وجودم رو به آتش می‌کشه ...... دلم می‌خواست برای رهایی از این بودن خودم می‌کشتم!! خیلی راحت میشه ردپای شیطان رو توی فکرم پیدا کرد ...... می‌بینی؟ برای رهایی از وجودم خودمو می‌کشتم!! به همین راحتی شیطان می‌دوه وسط و بشکن میزنه!! اما من که میدونم، می‌گم برای رهایی از این وجود خودمو بالا می کشم و می‌خوام برای رهایی به خدا نزدیک شم! می‌خوام بندهای زمینی رو بندازم و بند خدا رو تنها داشته باشم!! من بنده خدا و می‌خوام عبد خوبی باشم ..... می‌خوام عبدالله باشم

هیچ فکرشومی‌کردی بعد از اینهمه خواستن و اینهمه التهاب، نتونی یه زیارت درست حسابی بکنی اونم روز اربعین حسینی؟؟؟ هیچ فکر می‌کردی بری جمکران و نماز امام زمان(عج) رو نخونی؟؟ تا حالا این اتفاق برام نیفتاده بود!! تا حالا به این بدی زیارت نرفته بودم! تا حالا نشده بود بریم زیارت شب جمعه و دعای کمیل رو نخونیم ........ تا حالا دیده بودی چقدر سیاه شدی توی این یکسال و نمی‌دیدی؟؟؟ چقدر از خودت فاصله گرفتی؟؟؟

تو کجا اینجا کجا!!!

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود!!!

هنوز دیر نشده ..... وقتی هنوز توی گوشت صدای اذان رو میشنوی یعنی هنوز دیر نشده! یعنی هنوز امید هست! یعنی هنوز خدا ولت نکرده! یعنی پاشو و همت کن! خوب بودن خیلی سخت نیست! انرژی کمتری به نسبت بد بودن داره!

کودکم ..... بار دیگر دست مادر عقل گیر ..... کودکم بار دیگر به نوای مادر گوش سپار و از داستان‌های وی عبرت گیر ....... کودکم! خدا صدایمان می‌کند دستم گیر و با من بیا و با من به نام خدا تکرار کن که او گفت «بخوان به نام پروردگارت که تو را آفرید»

 

 

 

پ.ن: چند وقته که بعد از غذا یادت میره شکر کنی و قبلش بسم‌الله بگی و بعدش از مامان تشکر کنی؟؟ چند وقته؟؟؟ چند وقته شبا که می‌خوای بخوابی دیگه حساب و کتاب روزتو نمی‌کنی و یادت رفته که چندتا مثبت و منفی گرفتی؟

پ.ن: شروع امروز رو با یه منفی بزرگ رقم زدی! خدا نجاتت بده از این وضع! پناه بر خدا از شر شیطان و انس!!

 

 

 

عقد، ترس و امید!! مرگ یه بار، شیون یه بار!

پروردگار

 

 

بین دو احساس سردرگم

از طرفی با دیدن کامران ذوق بودن با هم، در کنار هم، خندیدن راحت و بدون عذاب وجدان‌های بعدش، ابراز محبت کردن‌ها، حل شدن مشکلات و چیزهای خوبه دیگه توی ذهنم میاد و هر از گاهی هم دلم رو آب می‌ندازهاز طرفی، کلمه عقد، وحشتی توی وجودم به پا می‌کنه!!  می‌ترسم از خیلی چیزا! از اینکه زود باشه و هنوز آماده‌اش نباشیم، از اینکه اشتباهی بکنیم که بعدها نشه درستش کرد، نه اصلا از هر اشتباهی می‌ترسم، از آینده‌ای نامعلوم و مبهم، از اینکه اگه عقد کنیم و کامران بازم همینجوری باشه باهام اونوقت من دق می‌کنم، از اینکه می‌ترسم بریم مشاور و بگه نه به درد هم نمی‌خورین و خیلی چیزهای دیگه ....... ترسی که لرزشی در اندامم می‌ندازه و دل درد می‌گیرم و حالم بد می‌شه و تنها راه تحملش دویدن توی اون لحظات و ساعت‌هاست ...... دقیقا کاری که روی تردمیل میشه کرد، دویدن با سرعت ۷.۶ و خیس عرق شدن تا وقتی که دیگه هیچ توانی در پاهام و عضلات بدنم نباشه!!!

شور و ذوق رو می‌شد توی صورت و رفتار کامران دید  ..... کامران حق داره ...... تماس چشمی!! دیوانگیه! اما راست می‌گه!  احتمالا می‌تونه از فرار کردن نجاتمون بده و «بله» توی خطبه عقد رو از دهنم بکشه بیرون! می‌ترسم  ...... اصلا عجیب بنظر نمی‌آد که وقتی رفتیم محضر که عقد کنیم یا اینقدر استرس و اضطراب داشته باشم که همش توی دستشویی باشم و در حال حال بهم خوردن  (مثل روز نامزدی) یا اینکه وقتی می‌خوان امضا بگیرن پا بزارم به فرار!! ولی خوشبختانه کامران هم قدش خیلی بلنده و هم خیلی سریع می‌دوه و می‌تونه منو بگیره اون موقع! از این بابت کمی دلم قرصه!

واااااااااااااااااااااای!!!‌حالم بده! حالم بده! حالم بده!!!

انگار می‌خوان جونمو بگیرن که می‌گن برید سر خونه زندگی خودتون!!  از ترس دارم می‌میرم!!! چرا؟؟؟؟؟ این چه وضعیه که من پیدا کردم آخه؟؟؟؟؟ کامران بدادم برس!!!

آه!! این سیم کارتم هم که مشکل داره نمی‌دونم چجوری با کامران کمی حرف بزنم ...... دلم پوسید ...... دارم می‌میرم از اضطراب!!!  کلیه‌‌ام هم دوباره شروع کرده به درد گرفتن ...... هنوز کمه ...... وااااااااااااااااااااااااااااااااای! مرگ یه بار شیون یه بار!! کاش می‌گفتن همین فردا عقد کنین که حداقل اینقدر از اضطراب و استرس نمی‌مردم تا روز عقد!!

 

 

 

پ.ن: راستی! کسی می‌دونه برای عقد چیا لازمه و چه کارایی باید بکنیم؟ من و کامران جز اینکه یه روحانی که حتما باید آدم حسابی باشه و سید، دو تا حلقه و یه دفتر ثبت ازدواج، چیز دیگه‌ای بلد نیستیم!! مامان اینامونم هنوز چیزی بهمون یاد ندادن!! میشه کمکمون کنین لطفا!

 

 

 

دخفاهدل دثص!!

پروردگار

 

 

 

 

دخفاهدل دثص!! سخ خمی شدی ذخقهدل فاشف قشقثمغ زشد ذث ذثمثهرثی!

شدغ خدث صاخ زشد زشد ذث ساشقثی فاهس سشیدثسس؟

دخ دخدث!

تعسف ئث

شئهسف فاث سدخص شدی هزث

 

کسی را توانایی خواندن هست؟

بخوان به نام پروردگارت که تو را آفرید!!

 

 

 

پ.ن: فاشفگس قثشممغ شصبعمم فاشف ع بثثم ذشی بقخئ بقخئ خفاثق ححم اشححهدثسس!! فاشفگس فخخ ذشی صاثد عق اثشقف بهممس صهفا حشهد شدی سشیدثسس صاثد ع سثث خفاثقس اشحههدثسس!! شدی شسن عقسثمب صاغ!! ٌاغ ع ق دخفا اشححغ! صاغ ع زشدگف ذث اشححغ؟؟ فاشفگس قثششمغ ذشی!! ۀخی بخقلشرث غخع! ۀخی بخقلهرث ئث!!

 

 

تشویش

پروردگار

 

 

 

الان دوباره مطمئن نیستم که همه چیز خوب باشه ....

نمی‌دونم!

دلواپسی و تشویش

احساس عجیبی دارم ....

من به فردایی خوب برای تجدید قوا و مثبت اندیشی نیاز دارم!

خدایا کمکم کن!

من باید بخوابم!

من باید بخوابم!

دلم شور می‌زنه .....

چرا حتی یه لحظه این چرخ بی‌مروت از کار نمی‌ایسته تا دمی، فقط اندازه یه لحظه من بتونم بدون جنگیدن و سختی کشیدن خوشحال باشم و بخندم! فقط یه لحظه بایست تا من کمی لبخند بزنم! به اندازه یه لبخند صبر کن!

 

 

 

 

فردا و فرداها

پروردگار

 

 

 

 

سلام به شما

و سلامی گرم به خودم

دیشب با تشویش و اضطراب خوابیدم ، اگر بشه اسمش رو خواب گذاشت البته! امروز صبح که برای نماز صبح خواب موندم شستم خبردار شد ..... کلا من احتیاجی به خبرگزاری ندارم .... خودم گیرنده‌هام قوی کار می‌کنن

می‌خواستم بی‌خیال فردا و تبریک روز سپندارمذگان و اینا بشم و بگم من خودم تنهایی می‌رم کارت کنکورم رو می‌گیرم و تو هم که پات درد می‌کنه نیا!  اما بعد از کمی گذشت و گذار و چرخیدن توی خونه برا ی خودم، گفتم نه! نباید روحیه خودم رو با این چیزا خراب کنم! همیشه می‌شه یه روز خوب رو ساخت، پس باید سه‌شنبه روز خوبی باشه و روز خوبی نگه‌داریم و روز خوبی رو بسازم (یم)!

اینجوری شد که دوباره دست بکار شدم و برای اینکه کامران هم اصلا توی مذیقه قرار نگیره همش رو هنر و ذوق خودم حساب باز کردم (چقدر متواضعانه!!! خواهش می‌کنم! ‌اصلا احتیاجی به این چیزا نیست! خواهش می‌کنم راحت باشین) و تقریبا می‌شه گفت که تموم شده ...... به نسبت کمبود امکانات و خرد ریز و نبود چیزایی که سفارش داده بودم و مامان نگرفتن چیزه خوبی از آب دراومده اما خوب، از قدیم گفتن :باید علف به دهن بزی شیرین بیاد! ما که کاره‌ای نیستیم  

تنها نتیجه مذاکرات دیروز و پریروز این بود که دیوارهای دفاعی فرو ریختن و ما دو تا از پشت سنگرهامون بیرون اومدیم و یه آتش بسی فعلا برقراره  که انشاءالله به صلحی پایدار تبدیل بشه!  سکوت دو ماهه رو شکستیم و بعد از یک ماه جنگ و بی‌محلی نشستیم کمی صحبت کردیم که چه کنیم و چه باید بکنیم

حماقته بزرگیه اگه الان فکر کنیم که همه چیز اوکی شد! تازه آستین‌هامونو بالا زدیم که بشینیم حرف بزنیم ببینیم و مشکلات رو دربیاریم و بعدش اگه شد راه‌حلی برای اینهمه مشکل!  قرار شد سعی کنیم که اعتمادسازی دو طرفه انجام بدیم ....... خیلی قرارها گذاشته شد، اما ...... همیشه یه امایی وجود داره که نمی‌زاره چیزی معلوم بشه و تکلیف چیزی روشن و البته شاید چیزی درست!

نمی‌دونم!‌ من فعلا خوبم خدا رو شکر ...... امیدم به خداست! مثل همیشه! آخه من کسی رو ندارم که بخوام بهش امید ببندم ...... من فقط خدا رو دارم و تنها ولی و سرپرست من خداست و متاسفانه توی این ماجرا کسی نمی‌زاره من نظر سرپرست و ولی حقیقیم رو بپرسم  که آیا از نظر اون کامران اوکی هست؟ از نظر اون ماجرا چجوریه؟ و کلی چیزای دیگه!  همه از اول گفتن در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست ...... بله! اما از قدیم گفتن: تحقیق و تامل از ارکان ازدواجه! نمی‌دونم خدا خودش هر چی صلاح هست رو پیش پامون بزاره انشاءالله و انشاءالله همه عاقبت بخیر و سعادتمند و رهروی حقیقی باشن

 

 

 

 

 

پ.ن: شرط می‌بندم کامران روز سپندارمذگان رو هم درست مثل والنتاین یادش نیست و اصلا خبر نداره چه برسه که بخواد تبریکی هم بگه!

پ.ن: اضافه شد: خوب حق با من بود! کامران هیچی یادش نبود و هیچ تبریکی هم نگفت! خوب اون نگفت! ولی من فردا بهش تبریک می‌گم و اولین گام رو در جهت اعتمادسازی برمی‌دارم انشاءالله

 

 

 

 

 

دعا ....

پروردگار

 

 

 

تو چرا دعا نمی‌کنی؟

نذر کن ..... چی می‌دونم!!

چرا از خدا جدی جدی نمی‌خوای اگه برات مهمه که محرم شیم یا عقدی باشه؟