پروردگار
میدانم بعد از هر خنده من
گریهای طولانیست
من پس از هر خنده خود میترسم
که دگر اشک ندارم که رها سازم
و در نوبت خنده دگر باشم!
پروردگار
سر خود را مزن اینگونه به سنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
منشین در پس این بهت گران
مدران جامه جان را مدران
مکن ای خسته درین بغض درنگ
دل دیوانه تنها دلتنگ
پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دلآزارترین شد چه دلآزارترین
نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند
نه همین در غمت اینگونه نشاند
با تو چون دشمن دارد سر جنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن
با غمش باز بمان
سرخ رو با ش ازین عشق و سرافراز بمان
راه عشق است که همواره شود از خون رنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
.....
پروردگار
مغشوش فکر مرا هر روز به یک شیوه میکنی
در ذهن من ای تک درخت مرده چرا ریشه میکنی
من پشت میکنم به تو، رویم به شیشهها ولی
پشت تمام شیشهها، انگار جیوه میکنی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
من ماندم و یک جام تهی از عشق
من ماندم و یک فصل بیحساب، اشک
من ماندم و یک نامرام، دل
من ماندم و یک بی جواب حرف!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«آهای غریبه!»
نگاهش چقدر گرمم کرد
و من دوباره تو را در نگاه او دیدم
......
غریبه پرس پرسان گذشت و رفت و نماند
و اندوه تنهایی را
تمام ثانیهها
در عمیق سینه نگاشت!
پروردگار
فقط یادت باشه، اگه وقتی ازدواج کردیم فقط جسمم رو داشتی ازم گله نکنی! خودت و خودم باعث و بانیش هستیم!
روحم رو داری پر میدی بره .......
پروردگار
میدونی؟ دلم میخواد داد بزنم که ازت بدم میاد!!!!!
اما نمیذارم این کارو بکنه!
میدونی؟ دلم میخواد عین همه نامزدا که نامزدشونو بغل میکنن، بغلت کنم و بگم چقدر سخته زندگی ....... چقدر همه چیز بدون توجه و محبت تو بیمعنی و سخته و پوچه!
اما نمیذارم این کارو بکنه!
و در نهایت! بهت دهن کجی میکنم و جوابه سر بالا میدم و از کنارت بیتفاوت رد میشم، تا خودم آروم شم ...... تا دردهام بیشتر نشن!
تو که دردی از من دوا نکردی ......
پ.ن: I'm scattered!!!
پروردگار
آدما متفاوتن
آدما خیلی متفاوتن
بعضی آدما خیلی متفاوتن
بعضی آدما متفاوت میشن!
..................................................................................!!!!!
یهو چشم باز میکنی و میبینی ....... میبینی انگار طرفت رو نمیشناسی! نمیتونی دیگه باهاش حرف بزنی! انگار دیگه هیچ اشتراکی بینتون نیست!! انگار همه چیز فقط یه خواب بوده! اونم یه خوابی که تو دیدی ........ خوابی لذتبخش هم نبوده چندان ......
انگار همه چیز از این رو به اون رو شده! میبینی چیزایی که قبلا میدیدی رو الان دیگه نمیبینی ...... چیزایی که قبلا بوده انگار تو خیال میکردی بوده!
یهو هیچ وجه مشترکی برای حرف زدن، برای دوست داشته شدن، برای دوست داشتن، برای هر چیز مشترکی بین خودتون نمیبینی! تو نمیبینی ....... اونم نمیبینه!
سئوال اینجاست: یهو چی شده؟ چه اتفاقی براتون افتاده؟
و در مرحله بعد باید پرسید: حالا چی میشه؟ چی میخواین بشه؟ چیکار باید کرد؟ راه حل چیه؟ چی درست بوده و چی غلط؟ اشتباه کجا بوده؟
تا حالا اینجور خودم رو سرکوب نکرده بودم توی عمرم!
اینجور پا روی احساسات متناقضم نذاشته بودم و روی حرفم اصرار نکرده بودم!
نمیدونم چجوری حساب کنم چقدر دارم اذیت میشم و چقدر اذیت شدم و چقدر خواهد شد و تا کی ادامه خواهد داشت!
فقط میدونم تا وقتی عقدی در کار نباشه همینه که هست! کاریش هم انگار نمیشه کرد! انگار باید به همین منوال بود و تاوان اشتباه خود و دیگران را پرداخت ...... از قدیم گفتن: خود کرده را تدبیر نیست!
من واقعا نمیدونم باید چیکار کنم ...... راستش بقدری سرخورده شدم بواسطه اشتباهات و عدم درک متقابل و سرکوب کردن خودم و احساساتم، که دیگه نمیدونم چی درسته، چی غلطه، چیکار باید بکنم و چیکار نباید بکنم!
بنظر نمیآید کامران هم ایدهای داشته باشه .....
هیچ کس ایدهای نداره .....
احتیاج به یه نفر کارآزموده داریم ...... یه مشاور درست و حسابی که بگه اینا یعنی چی؟ و البته قبلش شرایط رو درست درک کنه و دین و مذهب هم حالیش باشه ......
انگار توی یه چاله گیر کردیم و بجای اینکه بدونیم چیکار کنیم که بیایم بیرون هی الکی کندیم این چاله رو ...... هر چی فکر میکنیم هر دومون بجای اینکه قدمی که برداشتیم یا برمیداریم به بهبود روابط کمک کنه، بعث شده هی از هم دورتر و دورتر بشیم و سردتر و سردتر! تا به جایی که الان هستیم رسیدیم! احساس هیچی ..... هیچی معلوم نیست ..... هیچی سر جاش نیست و هیچی به هیچی و علاف بودن و زجر کشیدن از این علافی و بیبرنامگی و این تاب خوردن بیخود و بدون اینکه به جایی برسیم و یا مشکلی از مشکلاتمون حل شه، فقط زمان میگذره!
با غریبه بیشتر از کامران میتونم حرف بزنم ....... به خودم اجازه نمیدم از کارش بپرسم و تو کار و برنامه و زندگیش فضولی بکنم یا سرک بکشم یا حتی دیگه در مورد ریش و لباس و مو و این چیزا نظر بدم ....... دو تا نامحرمیم ........ قبلا هم دو تا نامحرم بودیم ....... اما مثل غریبهها نبودیم! شاید هم از اول غریبه بودیم و نمیدونستیم .......
نمیدونم ...... یه چیزی ته قلبم ...... روی سینهام سنگین و سفت و سخت شده! یه چیزی نسبت به کامران سرسختی و مقاومت و سنگدلی میکنه توی وجودم! عوضش یه چیزه دیگه تقریبا نرمه نسبت به کامران ..... سرسختی نشون میده، اما دلش میخواد کامران باشه، زنگ بزنه، ۱۰۰۰۰ بار گوشی رو نگاه میکنه و دل دل میکنه که کامران اس ام اس بزنه یا میس کال بده! خیلی بدبختم نه؟ حتی نمیتونم تصمیم بگیرم کدوم طرف باشم!
تناقض ....... انگار هیچ کسی توی دنیا نمیخواد کمی، اندازه یه سر سوزن کمکم کنه که این تناقض حل شه ...... حتی خوده کامران ....... شبی که داشتم له میشدم توی این تناقض و کشمکش، حتی یه ذره توجه هم از خودش نشون نداد و گفت خوابش میاد!
آسوده بخواب که ما بیداریم!
آسوده بخواب که توی یکی از همین خواب بودنهات، قسمت خشمگین وجودم مسلط میشه و نابودت میکنه توی وجودم و همه چیز تموم میشه براش!
احساس ناتوانی و سرگردانی میکنم ...... آزردهام! توانم تموم شده! از یه طرف نمی]وام کامران رو ببینم! از طرف دیگه اگه ببینمش خوشحال میشم احتمالا! و خوب بعدش ....... این منم که دوباره جمع کردن آرزوها و امیدها و خواستنها برام سخت میشه و دردسر ...... هر چه دیرتر ببینیم همو مشکله من برای این سرکوب کمتره .......
من همش در کمشکشم با این زندگیه مسخرهای که داریم!
فکر نمیکنم از این همه مشکلی که من دارم، کامران حتی سه تاشو با هم داشته باشه! اتفاقا خیلی هم از وضع الان راضیه! خوشحاله و احساس خوبی داره!
من ........ من ......... من ......... من! من خوب من! شیلای عزیز و تنهای خودم! همدم و تنها مونس همیشگیام! باید برات یه دوست پیدا کنم ........ اینجوری تلف میشی از بیزبونی و بیدلی ........
کاش ......
کاش ......
کاش ......
کاشتن، سبز نشد!
تنها چاره اینه که صبر کرد و توی این صبرها از خدا کمک و استعانت گرفت و توکل بر خدا و دست همت به کمرت بزنی و بلند شی و خودت زندگیتو بسازی ....... البته، زندگی عاطفیت منظورم نبود! اون دیگه دست تو نیست ........ زندگی عاطفیت بد جایی گیر کرده عزیزم .......
انشاءالله خدا کمکت کنه!
انشاءالله خدا کمکون کنه!