پروردگار
تا حالا با خودت فکر کردی که صحبت کردن خانوما با بابا همونقدر اذیتت میکنه که فکرش در مورد کامران؟
اوووووووووووووووووووووووووووووووووووووه!! حالا کجاشو دیدی!!! با این کامرانی که من میبینم و پسر ناز و گل همه میشه و گربه ملوس همه و بچه مثبت جونه خودشم هست، از این دست افکار و احساسات زیاد خواهی داشت رفیق!!
اینا رو ول کن ..... باور کن من دوست دارم که بهت میگم و قسم میخورم جز خدا هیچ کسی توی دنیا اندازه من تو رو دوست نداره، حتی مامان و بابا و شیرین! چه برسه به بقیه!
ول کن ...... فراموش کن و نبین کی چیکار میکنه ...... هر کس همونجوری رفتار میکنه که در حد و اندازههای خودشه و نمایانگر جایگاه شخصیتی و اجتماعیشه ...... هیچ ربطی هم به تو نداره! بذار هر کس هر جوری که میخواد باشه و تو هم سعی کن آرامشت رو حفظ کنی و طوریکه برازندهات هست و فکر میکنی درسته رفتار کن ...... به این چیزها بیتفاوت باش! این قبیل چیزها در حد و اندازههایی نیستن که بخواد فکرت رو مشغول کنن
در آغوش من، عزیزترینت بعد خدا، آرام بخواب و فکر کن اگر فردا چشم گشودی، لطف خداست و اگر نه، توبه کن که شاید دیگر وقتی نباشد! دلم میخواد بهت بگم دوستت دارم شیلای من! من من! و دلم میخواد تو هم به همه کسانیکه دوست داری بگی دوستشون داری! شاید دیگه فرصتی نباشه و ما داریم فقط فرصتها رو از دست میدیم ...... یادته عمه مینو رو؟ چقدر بهش گفتی عمع جون دوستت دارم؟
پروردگار
کی میشه یه چیز خوشحال کننده بشنوم؟
کی میشه یه اتفاق خوب برام بیفته؟
کی میشه از ته دل بخندم؟
راستش خسته شدم .....
از دوستای نه خوب ...... که میرن زندگی آدم رو بین بقیه جار میزنن .......
از اینکه توی حوزه نمیزارن مرخصی تحصیلی بگیرم و نسیبه میگه تو خونه بمونی برات بده! اینجا بیای برای روحیهات خوبه .......
از حس ترحمی که توی چشماش میدیدم خوشم نمیاومد ....... دوست ندارم کسی بهم ترحم کنه .......
از اینکه خ.ج یعنی عذاب و دردسر برای من .....
برام فرقی نمیکنه ...... هیچ وقت نمیتونم فراموش کنم که چه حرفایی زده بهم ...... چه دروغ ..... و چه راست ...... خسته شدم از این بازیهای ناتمام ....... وسط جنگی افتادم که به من ربطی نداره و یا حداقل جنگ من نیست ....... دارم خسارت جنگی رو میدم که معلوم نیست اصلا چی بشه و من چیکارهام توی این جنگ .......
روزی رو میبینم که خ.ج میگه: من بهتون گفته بودم به درد هم نمیخورین! خودتون انتخاب کردین و خواستین!
روزی رو میبینم که خ.ج از کارهایی که کرده و محصولی که داده بیرون خوشحال و راضییه ...... و شاید هم به کامران بگه: اصلا مهم نیست! تو اشتباه میکردی! اینهمه آدمای خوب!!
روزی رو میبینم که چیزی دیگه نباشه که بخوام براش ادامه بدم چیزی رو ......
روزی رو میبینم شاید ۴ ساله دیگه، شاید ۱۰ ساله دیگه، شاید ۱۳ ساله دیگه و هزاران شاید دیگه، که تمام این اتفاقات دوباره و دوباره مرور میشن ...... انگار این لوپ تا وقتی مرگ بشکندش ادامه خواهد داشت ...... لوپی که هیچ کس دوست نداره ...... لوپی که باعث شد امروز احساس فرسودگی کنم ......
امروز که رفتم حوزه همه گفتن: چیکار کردی با خودت؟؟؟ چقدر لاغر شدی!!! دیگه حتی حاج خانوم هم گفتن: چقدر لاغر شدی! همه عقد میکنن و ازدواج و چاق میشن شما لاغر شدی؟ الان شیرینترین دوران زندگیتونه ....... در جا میخواستم بزنم زیر خنده!!
دیگه اینقدر اینو شنیدم که عادت کردم! راستش حق دارن و درست میگن! دوران نامزدی شیرینترین دوران زندگیه و دیگه چنین لحظات و موقعیتهایی برای یک زوج ایجاد نمیشه که فارغ از غم و غصه و مشکلات با هم باشن و خوب و خوش باشن! اما این برای زوجهای عادی و خوشبخت دنیاست
...... نه زوجی عجیب و غریب و بیشباهت به همسر، مثل من و کامران! احتمالا ما دو تا هیچ چیزمون به آدم نرفته که ازدواج و نامزدی و هر چیز سادهای توی این مقوله بخواد مثل آدمهای ساده و معمولی باشه
...... فقط میدونم توی این مدت فرسوده شدم ...... نسیبه برگشت بهم گفت: چرا صورتت اینجوری شده؟ راستش خودمم نمیدونم چجوری شده! اگه کسی میدونه بهم بگه لطفا چجوری شده صورتم! پیر و چروکیده و زشت شدم؟ شبیه مادر فولاد زره چی؟
این چیزی نبود که من میخواستم ....... اما انگار استحقاق من اینه
....... باید راضی بود به رضای خدا و صبور بود و سعی کرد که در سختیها سخت نگرفت و در خوشیها زیاد خوشحال نشد!گرچه با این روند ما اگر هم خوشی باشه، قطعا خیلی خوشحال نمیشیم و همیشه حد میانه خواهیم بود انشاءالله .......
بعضی وقتا با خودم فکر میکنم دیگه توان ندارم و دیگه نمیتونم ...... واقعا کی میدونه چی میشه؟ هیچ کس جز خدا نمیدونه!! سکوت رو قبلا کرده بودم ...... حالا احتمالا دارم پیر میشم!!
دارم فکر میکنم ۳ یا ۴ ساله دیگه چه شکلی شدم و چی میمونه ازم ....... باید جالب باشه
...... حالا میفهمم چی آدم رو پیر میکنه و چی سبب زیبایی و جوانی ....... قبلا فکر میکردم پوله ....... اما حالا میدونم که پول نیست چون اگه بود من میتونستم داشته باشمش!! چیزیه که الان میدونم چیه و خوب ندارمش ....... شاید بقول شریعتی اگر میخواهم زندگی کنم باید خودم را به خریت بزنم؟ شاید اینجوری زندگی راحتتر باشه .......
چند روزه که سعی میکنم دیگه به کامران و مسائل کامران فکر نکنم و درگیرش نشم و کامران رو هم وارد مسائل خودم و یا درگیر اونا نکنم ....... اما انگار نمیشه من راحت باشم! حالا بابا میگن تو باید تشویقش کنی ...... تو باید بهش روحیه بدی! تو باید اینکارو بکنی!تو باید اونکارو بکنی! کسی هست فکر بکنه من باید برای خودم یه لحظه استراحت روحی داشته باشم یا نه؟
کسی میتونه این اجازه رو به من بده؟
بابا میگن مگه تو چه مشغلهای داری که نمیخوای یا میگی نمیتونی درگیر مسائل کامران بشی؟ مسائل کامران یعنی مسائل تو!! آره!! مشکلات کامران یعنی مشکلات من ....... اینو هیچ کسی واضحتر از من نمیدونه ...... هیچ کسی هم اندازه من نمیتونه بفهمه ....... حتی کسی حاضر نیست کمکم کنه!!
منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و منم و من ............!! آره ...... فقط و فقط منم و من! فقط من!
و هیچ کسی نیست که توی مسائل و مشکلاتی که الان دارم و بینهایت مشکل و مسئلهای که در آینده خواهم داشت یه ذره کمک فکری، روحی و یا عاطفی باشه برام!
هیچ کسی نخواهد بود که یه لیوان آب به دستم بده ....... این منم و این زندگی ....... و یه جنگی که معلوم نیست از کجا افتاد توی زمین من
...... نمیدونم چی شد یهو! بعضی وقتا شک میکنم که همه اینا واقعیت داشته باشه ...... بعضی وقتا فکر میکنم همهامون حتما دیوانه شدیم ...... بعضی وقتا هم فکر میکنم همش فقط یه توهمه، من اینجوری میبینم! من اشتباه میکنم!
هیچ چیزی اینجوری نیست! بعضی وقتا هم چشمامو میبندم ...... آروم سرم رو میزارم روی بالشت و به مرگ فکر میکنم! اینکه اگه دیگه فردایی نباشه و بار دیگهای نباشه که چشمام رو باز کنم..... و به خودم قول میدم که یکی از اشتباهات و گناهانی که قبلا میکردم و دیگه نکنم!
مرگ لذتی عظیم به آدم میده ...... تا وقتی فکر و حرف مرگ نباشه زندگی معنای عمیقی بدست نمیآره ...... تجلی زندگی در مرگه و شکوه مرگ در زندگیه! زیبایی وصفنشدنی هستش! این هفتههای گذشته رو شبها با یاد مرگ خوابیدم
...... هر شب اشهد گفتم و هر شب سعی کردم توبه کنم و اگر خدا لطف کرد و اجازه داد یه روز دیگه نفس بکشم، آدم بهتری نسبت به روز قبل باشم
....... تاثیر عمیقی در روحیه و رفتار آدمی داره ...... بسیار لذتبخش میکنه همه چیز رو! لذت مهربانی خدا ...... اینکه خدا یه روز دیگه بهت فرصت داده که تو آدم باشی و یه روز دیگه بهت فرصت داده که تلاشتو بکنی که بهش نزدیک بشی ....... یه فرصت دیگه داده که عاشقش بشی و قدر عشق رو بدونی ....... اینجاست که قلبم آروم میگیره
...... دردش کم میشه ....... دوباره توان و انرژی ادامه مسیر رو پیدا میکنم ...... دوباره یه روز دیگه رو شروع میکنم به امید رحمت و بخشش و سخاوت و کرم و مهربانیش ...... دوباره در برابر سختیها میایستم ....... دوباره میرم جلو و سعی میکنم مسیرم رو هموار کنم ...... امید پیدا میکنم که همه چیز دست خداست
...... دنیا فقط سه روزه ....... به این سختی و طولانی هم که من فکر میکنم نیست ...... شاید بهرهای نداشتن از این دنیا سخت بنظر برسه و خوب بلاخره بخشی رو نمیتونه باهاش داشته باشه، اما میشه با خوب بودن چیز اصلی رو داشت، نه زندگی اینورو که اینم برای اون اصلیه میخوای ........ میخوای که دوستت داشته باشه و دوستش داشته باشی! و چه چیزی والاتر از عشق وجود داره برای ترازوی قیامت و متاعی برای هدیه دادن به خدا؟
انشاءالله همه لایقش بشن و قسمت من هم بشه
خلاصه اینجوری میشه که من دوباره شروع میکنم زندگی کردن و امید داشتن!
پ.ن: اگه دیگه خودمم نخوام به خودم کمک کنم و دلداری بدم، کی پیدا میشه به من کمک کنه و بخواد کمی دلداریم بده؟ حداقل اینجوری برای یک، دو و یا شاید سه روز دیگه هم دوباره توان زندگی پیدا میکنم
...... چیزیکه خیلیها نمیفهمن چقدر سخت بدست میآرم و چقدر راحت ازم میگیرن و از دست میدم ......
پروردگار
People laugh & people cry! All the best is what u deny! you should accept what you try! all the vain or even mine
انگار طبع شعرم دوباره گل کرده!
گویا قرار است زندگی برای یکبار دیگر هم که شده روی خوش استعداد به ما بنماید و شاید به مناسبت همین رونماییست که این دو خط از مغزمان تراوش کرد و به علت فسفر اضافی که توی این چند وقت به مغزم رسیده بود فوران کرد و ریخت روی کاغذ!!!
بگذریم ...... از امروز دیگر بار مینگاریم بر صفحاتی سیاه با خطوطی سفید! دنیای من کمی متفاوتتر از صفحات و کاغذهای سفید شماست ...... در صفحات سیاه من میتوان خلاقیت بیشتری به خرج داد
پروردگار
تنهام!
دلم کمی گرفته ....
همه چیز خیلی سادهاس
خیلی رک و پوست کنده معلومه که چرا دلم گرفته!
من سعی میکنم ساده باشم ..... بدون هیچ پیچیدگی خاصی ...... ساده ساده!
انگار همه چیز خوبه ......
انگار همه چیز انوجوریه که باید باشه
انگار همه چیز همون چیزیه که همه میخواستن و انتظار داشتن باشه
و خوب منم راضیم!
چراکه نه!
همه خوبن
همه خوشحالن
همه چیز خوبه
خوب خدا رو شکر
الان دیگه کسی کاری به کار کسی نداره ......
الان دیگه هر کی سرش به کاره خودشه .....
الان دیگه هیچ دغدغه دینی و شرعی توی گلومون گیر نکرده و هیچ نگرانی از این بابت نداریم
خدا رو شکر
خدا رو شکر
خدا رو شکر
دلم میخواست حرف میزدم .... سعیم رو کردم! اما خوب تقصیر کسی نبود! زمان و مکان و شرایط نامناسب بود برای اینکه بشه حرف زد .....
شاید دارم به همه حرفایی که خ.ج میزد میرسم ..... شاید خ.ج درست میگفت! اگه خ.ج درست گفته باشه چی؟ اگه من مجبور باشم یه دوست پیدا کنم تا حرف بزنم باهاش و بتونم کمک بگیرم یا کمکم کنه یا هر چیزی دیگه چی؟ اگه بعد از ۴ یا ۵ سال دیگه کاملا فراموش کردم که چی بودم و چی میخواستم باشم و چی باید میشد و چی دلم میخواست چی؟ اگه یهو چشم باز کردم و دیدم ۱۵ سال دیگهاس و من هیچی از زندگی نفهمیدم چی؟ اگه دیدم ۲۰ ساله دیگهاس، من در حال مرگم و هیچ چیز لذتبخش و دلانگیزی توی زندگی حس نکردم چی؟ باید چیکار کنم؟ چی درسته؟ چی غلطه؟ کی درست میگه؟ کی اشتباه میکنه؟ به کی اعتماد کنم؟ به حرف کی گوش کنم؟
از این میترسم که مثل این خطوطی که خط زدم، مجبور بشیم یه روزی هر چی بوده رو خط بزنیم توی زندگی و از اول شروع کنیم و بگیم: نقطه! سر خط!
پروردگار
یادمه اولها هم خ.ج یک یا دو دفعه گفت تو باید به یه استیت ثابت برسی بعدش مشاوره ازدواج و جلسات یا هر چیزی که لازم باشه صورت بگیره! الان میشه راحت درستی حرفش رو محک زدیم و فهمیدم! (البته شاید اگر توی یه کانال دیگه بودیم اینجوری نبود، که خوب نیستیم! پس همین که هستیم باید روش فکر بشه و تصمیم گرفته بشه) در مورد جلسات رفتار درمانی هم همینطوره و احتمالا بعد از جلسات رفتار درمانی و نتیجه مطلوب اونا، نوبت به جلسات مشاوره ازدواج میرسه! (آدم به دیوانگی من پیدا میشه؟)
الان حرف زدن ما فایده نداره، البته اگه بگذریم که حرفی هم برای گفتن نداریم ..... آخرشم خیلی تلاش کنیم و بشینیم حرف بزنیم به هیچ جایی نمیرسیم و فرضا اگه به نتیجهای هم رسیدیم هیچ ضمانت اجرایی نداره و اصلا معلوم نیست که بدرد بخوره یا نه و خوب معلومه ...... باز این من خواهم بود که تحت فشار روحی و روانی و ناراحتی قرار میگیرم و اذیت میشم و تنهایی باید تحمل کنم!
میگی بریم پیش مشاور که اون باهامون حرف بزنه؟ اونم همینطوره ..... نتیجه نهایی یکیه! میخواد بهمون بگه چرا سرد شدیم؟ میخواد بهمون بگه چجوری دوباره بهم نزدیک و یا صمیمی بشیم؟ چی میخواد بهمون بگه الان؟ تو پول زیادی داری که بریزی دور؟
مشاور هم بریم تا وقتی که تو به یه شرایط ثابتی نرسی فایدهای نداره ..... نزدیک شدنمون چه فایدهای داره؟ یا مگه خودمون نمیگیم که درست نیست؟ پس نزدیک شدنمون فایدهای نداره و نزدیک هم بشیم تنها بیشتر اذیت میشیم و از عواقبش میترسیم و اگه فرضا یه زمانی هم بهمون خوش بگذره بعدش کوفتمون میشه!
سرد شدن رو تو در اول قدم خواستی ...... و در قدم دوم سبب عمیقتر شدنش شدی ...... ترجیح میدم که همینجوری باشه شرایطم مگر اینکه قرار باشه عقد کنیم که با احساسات الانم ترجیح میدم وقتی عقد کنیم که بدونم به ثبات رسیدی و دیگه از خیلی چیزها خبری نیست!
سعی میکنم دیگه درگیر مسائل تو نشم ..... شرعا به من مربوط نیست ...... اگه قرار باشه در آینده یه زندگی رو اداره کنی از همین الان باید تمرین کنی مسائل رو خودت حل و فصل کنی! شاید حتی بعضی وقتا ترجیح بدم اصلا هیچی ندونم، الان نمیدونم، تلاشی هم نمیکنم که بخوام جستجو کنم و یا دنبالش بگردم که بهترین حالت رو پیدا کنم، هر وقت احساس کردم شرایطم اجازه این کارا و یا مسائل رو میده میرم دنبالش!
تقریبا شدیم شبیه اون اولها ...... حدود اردیبشت ...... تنها فرقش اینه که اون موقع دیدمون مثبت بود و پر از انرژی بودم و شاد، اما حالا نه انرژی دارم نه شادم و خوب توی سینهام، ته قلبم یه چیزی سنگین و سخت شده ...... یه چیزی شکسته ...... آزرده شدم!! ته قلبم، تا حدی از اینکه عقد نیستیم راضیم ...... با خودم وقتی فکر میکنم میبینم اگه عقد بودیم و اینجور چیزها بازم بود، من داغون میشدم!!
بدم نمیاومد لهت کنم ..... بدم نمیاومد انتقام بگیرم و بندازمت توی یه مخمصه! با خودم فکر کردم که چه دردی رو درمان میکنه اذیت کردن؟ و خلاص!
برای اینکه روحی آزاد داشته باشم باید رها باشم!
فکر انتقام و اذیت کردن و یا هر چیز منفی دیگه، بیشتر از اینکه بخواد به هر کسی صدمه بزنه، منو اذیت میکنه و رنج خواهد داد و بعدها هم عذاب وجدان راحتم نمیزاره ..... دستگاه عدالت خدا خیلی دقیقه ...... همه چیز دست اون باشه بهتره!
من نمیتونم و نمیخوام با تغییر فاز تو تغییر کنم! من یه آدمم و احساس و عواطف خودم رو دارم! وقتی آزرده شدم، یعنی آزرده شدم! و تا وقتی این حالت برطرف نشه، تغییر حالت و رفتار نمیدم و دوست هم ندارم بدم! تصمیم گرفتم هر چیزی که هستم رو نشون بدم، عصبانیت،خشم، ناراحتی، خوشحالی، هر احساسی که داشته باشم تا بتونم از شکایات جسمانی و "وی کانورژن" که خ.ج میگه رها شم! نه گفتن و حالات ضد اجتماعی رو هم دارم تمرین میکنم! در نتیجه هیچ دلیلی نداره وقتی تو فازت عوض شد و شارژ و خوشحال بودی منم خوشحال باشم!
بنظر میاد فاصله گرفتن در حد معقول از تو، میتونه آرامشبخش باشه! میتونه اضطرابات و استرس آدم رو کم کنه ....... اینجوری کمی آرامش پیدا میکنم و خوب کم کم داره حالم بهتر میشه و تا چند روزه دیگه میتونم شروع کنم درس خوندن انشاءالله!
کلا احساسم رو گذاشتم توی صندقچه! اولش سخت بود، اذیت شدم! اما الان راحتم دیگه! هر کاری اولش سخته ...... بعدش دیگه راحته! شاید اگه همه چیز مثل الان پیش بره برای عید همون دختر شاد و سرحال باشم!
این مدت فرصت خیلی خوبی بود که به میزان استعداد هنری خودم و هنرمندی من پیببرم و ببرن! خیلی خوبه! تنها احساس رضایتی که از خودم توی وجودم هست، همینه!
پ.ن: شاید یه روزی چیزی که در من شکستی خوب شد! اما چینی بند زده دیگه هیچ وقت مثل روز اول نمیشه! شاید هم هیچ وقت خوب نشد ...... حیف از چیزهایی که قدرشونو ندونستی و ندونستیم!
پروردگار
احساس شکست میکنم .....
****************************************************************
*****************************************************************
*****************************************************************
*****************************************************************
یکی بهم بگه کجای کارم مشکل داره؟
کجای مسیر زندگی اشتباه کردم و چه اشتباهی کردم؟
خدایا! تو بهم بگو چه اشتباهی کردم ..... منکه اینقدر اشتباه کردم که نمیدونم کدوم یکیش اینجوری بوده و شده ...... خدایا! تو کمکم کن لطفا!
پ.ن: پاک کردم که دلت خنک شه! گرچه ...... اینقدر برات عادی شده همه چیز که اگر هم نمیکردم فقط بازم این من بودم که باید پاک میکردم! بقیهاش هم تو وبلاگ خودت جواب میدم!
پ.ن: رفتم وبلاگ جواب همه حرفایی که زده بودی رو بهت بدم! اما خوب، خوب بلدی سئوالتو بندازی و دربری از جوابش! پس حالا گوش کن!
اول از همه من گفتم روزگار بدجوری بازیم داده .... میگی نه؟ بیا ثابت کن که تو بازی نخوردی! اگه بازی نخوردی پس همه تقصیرها رو عین یه مرد به گردن بگیر و یا بیا تکلیف منو مشخص کن و این لوس بازیها رو تموم کنیم، یا اینکه عزمتو جزم کن و دستتو بگیر به کمرتو پاشو و بس کن این تنبلی و علافی رو!
اگر هم میگی بازی خوردی پس دیگه حرفی نمیمونه و حرفت رو پس بگیر!
خیلی خوبه که عصبانی شدی ..... چون حداقل میفهمم که هنوز جای امیدواری هست و البته حالا شاید کمی درک کنی عصبانیت و صدات درنیومدن یعنی چی وقتی یه ماه مشاور بهت میگه خفته شو!
اصلا یهو نفهمیدم که کی هستی! اتفاقا کم کم فهمیدم! اگه یهو میفهمیدم که شوکه میشدم و اصلا کار به اینجاها نمیکشید! اینقدر کم کم شناختیم همو که همه چیز فرصت داشته برسه به اینجا! حالا هم که رسیده ماشاءالله! همه چیزهایی که گفته بودی درست! اما نگفته بودی که قرار نیست که تو بزرگ مرد خونه باشی! نگفته بودی که پشت گوش میندازی! نگفته بودی که دیگه تنبلی رو تا اینجا میتونی برسونی! نگفته بودی که مسئولیتپذیر نیستی! نگفته بودی از زیر بار اتفاقات درمیری! نگفته بودی که اینقدر قراره اذیت کنی! نگفته بودی که ....... تو که خوش انصافتری ...... توی این چند وقت که شروع کرد بیمحلی؟ کی شروع کرد اذیت کردن؟ کی هی همه چیز رو خراب کرد؟ کی رفت توی لاک خودشو و با هیچ تلاشی درنیومد؟
خیلی خوب!گفتی توی دانشگاهی که دیرتر بری سربازی؟ پس حالا که دانشگاه برات مهم نیست پس کارتو چرا انجام نمیدی؟ چرا اونو نیمه کاره ول کردی و فقط علافی و بازی و خواب!!؟؟ یه زندگی اینجوری درست میشه؟؟ من تحمل آدمای علاف و تنبل رو ندارم و اجازه هم نمیدم که همچین کسی بخواد زندگی منو خراب کنه! نامزدی گرفتیم! به جهنم! اسم تو رو موند فدای سرم! میخوام صد سال دیگه ازدواج نکنم و به کسی هم نگم که نامزدیم بهم خورده! اگه همین مسیر رو ادامه بدی و هیچ تغییری نکنی من نیستم! خیلی جدی گفتم! اگه میگی نمیتونی کاری بکنی، اگه فکر میکنی دز داروت پایینه، به دکترت اطمینان نداری یا هر چیزی، خیلی خوب، این زمان، اینهمه فرصت که داری، کار و درس هم نداری! بجای علافی، برو پیگیر دکتر شو! پول نداری، برو بیمارستان امام حسین، همونجایی که خ.ج معرفی کرد! چرا تنبلی و علافی و بازی؟ اینهمه آدم مثل تو! کدومشون توی شرایط تو دارن اینکارا رو میکنن و اینجوری ول کردن همه چیزو؟؟ یه کم از خودت و مامان و سوگل خجالت بکش! بعدشم از من و خانوادهام! چجوری توقع داری دخترشونو بدن دست تو که کارای خودتم انجام نمیدی و دقیقا یعنی هیچ کاری نمیکنی؟؟؟
فکر میکنی از اون وضعیتی که داشتیم من خوشم میومد؟ فکر میکنی خوشم میومد بقول تو علاقه هدر بدیم یا مثلا خودمو ضایع کنم؟ فکر کردی اصلا چرا من، شیلا، با تمام شناختی که ازم داری خیلی از کارایی رو کردم که دوست ندارشتم یا قبول نداشتم؟ چون خ.ج میگه برای تو باید ظرافت زنانه بخرج داد تا بشه شادت کرد ....... من پاستوریزهاش رو گفتم! خودت برو تا آخرش!!
نذار داغ دلم بیشتر از این تازه بشه ...... بذار همینجوری که توی این یه ماه ساکت موندم ساکت باشم و به هر از گاهی نیش کوچولو بسنده کنم ......
تو که حال و روزه فیزیکی منو میدونی مثلا ....... آدم دیگه از کی انتظار داشته باشه ....... وقتی مجبورم به حرف خ.ج گوش بدم، پس جهنم! بذار به همش گوش بدم و برم یه دوست پیدا کنم تا از دست خودم و خودت و این زندگی مسخره که درست کردیم خفه نشدم!
تو میگی پاش وایسادی؟؟؟؟ این چجور ایستادگیه؟؟؟؟ دیگه از این سادهترش هم دیده بودی که هلو برو تو گلو؟؟ نه خونه، نه ماشین، نه هیچ چیز دیگه! فقط به آقا میگن شما درستو بخون بعد عقد که حالا شاکی هم شدی و میگی پاش وایسادی؟؟ خیلی خوبه ..... میخوای خودمو کادو پیچ بکنم روز تولدت بهت بدم؟؟ ینی من واقعا لیاقت یه ذره، یه جو استقامت ندارم که اینجوری خودتو ول کردی و اسمش رو هم گذاشتی پاش ایستادن؟؟؟؟
من بیشتر از اینکه اون موقع به حرفای تو گوش کنم به حرفای مامان و بابا گوش دادم که گفتن کامران اینجور کامران اونجور!! هی گفتن داره امتحانت میکنه ..... داره اینو میسنجه ...... داره اونو میسنجه!! تا حالا باهات صادق بودم ..... یا حرفی رو نزدم یا هر چی گفتم راست و صداقت بود ..... الانم همینطورم ...... یا تو میتونی یه زندگی رو جمع و اداره کنی یا نمیتونی! اگه میتونی پس نشون بده و این وضعش نیست که اینجوری خودتو ول کردی ...... اگه هم نمیتونی که چرا میخوای یه خانواده تشکیل بدی که دو یا سه نفر هم توی این گیر بندازی؟
اینجا که میرسه به خیلی از خانوادههای دخترها حق میدم که مهریه بالا و شرایط سخت میگیرن ...... حداقل احتمال اینکه مثل ما بشن خیلی کم میشه! هم پسره میفهمه ماجرا جدیه و نمیشه شوخی گرفت و الکی الکی و هم دختره همه چیزو ساده نمیگیره و هی الکی نمیگه این هم درست میشه اینم درست میشه!
اگه بقول خودت میخوای توی این زندگی *** خودت غلت بزنی برو بزن! اما حق نداری منو واردش بکنی! من توی یه همچین گردابی نبودم که بخوام خودمو بندازم توش یا بزارم کسی منو بکشه داخلش!!
یا تکون میخوری یا چنان تکونت میدم که اگه عاقل باشی تا آخر عمرت یادت نره! حاضرم تا آخر عمرم دچار بحران عاطفی باشم تا اینکه همیشه افسرده و در رنج و عذاب و بدبختی باشم!!