در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

عقد .... عاقد .... گره پدر

پروردگار

باز صحبت از مراسم من شد و ساز مخالف ددی جون شروع شد! باز بابا شروع کرد به خراب کردن کارا و تلاش‌های ما ..... هر قدمی که ما برمی‌داریم بابا یه کاری می‌کنه که دقیقا عکسش باشه و پیش که نریم هیچ پسرفت هم داشته باشیم!

نمونه‌اش حاج آقا فاطمی‌نیا ...... با کلی بدبختی و دردسر ایشونو پیدا کردیم و به آقای ملکی پیغام دادیم و برای تولد حضرت علی‌اکبر قرار عقد با ایشون گذاشتیم، بابا لطف کردن وقتی ایشون تماس گرفتن خونمون خبر اوکی بدن گفتن که ما فقط برای نیمه شعبان می‌خوایم و لاغیر!

نمی‌دونم والا! ایشون هم فکر کردن که ددی خان رضایت ندارن و امروز که مامان باز زنگ زدن گفتن حاج‌آقا دیگه عقد نمی‌کنن ......

همه براشون سئوال شده که چرا بجای پدر عروس، مادر عروس دنبال کارای عقد و محضر و بقیه کاراست ..... طوریکه خودمونم داره برامون سئوال میشه کم کم ...... حالا کامران چه فکری می‌کنه این وسط و چه آبرویی داره از من و مامان می‌ره خدا می‌دونه ...... تو این چند وقته دیگه عالم و آدم فهمیدن مذهبی بودن ددی جون چجوریه! یکسال و نیم یه دختر و پسر رو محرم نکرده ول کرده کنار هم بیان و برن ...... ما آدم بودیم و محرم و نامحرم و حلال و حروم سرمون میشد، یکی دیگه بود که الان چیزی رو جا نذاشته بودن!!

امروز کارای آزمایشگاه و جواب و کلاساش تموم شد ..... محضر هم همون دفتر درپیتی که بابا اجبار کرده بودن ..... اصلا شبیه دفتر ازدواج نیست ..... مثل حلبی خونه ‌است .... طرف یه اتاق از خونشو کرده دفتر و وقتی توی دفتری انواع صداهایی که توی یه خونه هست راحت می‌شه شنید!! نمی‌دونم خدا رو شکر که برنامه فعلا اینه که عاقد بیاد خونه وگرنه آبرومون جلوی شاهدای عقد می‌رفت ......

نمی‌دونم ..... خدا خودش کمک کنه! ددی جون واقعا داره اذیت می‌کنه ...... درست مثل نامزدی و اصل برنامه چیدن برای عقد و اینا ...... اصلا هروقت اسم عقد میاد بابا شروع می‌کنن!! نمی‌دونم اگه مردم ما رو نشناسن می‌گن دختره چشه که باباش این کارا رو می‌کنه برای عقد کردنش ..... دلم گرفته!! آخه چرا نباید با دل خوش عقد کنیم؟ مگه چه اشتباهی مرتکب شدیم که اینجوری نباید یه آب خوش از گلوی من و مامان بره پائین؟ چرا اینجوری باید من و کامران اذیت بشیم سر واقعا هیچ و پوچ؟

نمی‌دونم!

خدا خودت کمکمون کن و هر چی که صلاح هست رو سر راهمون بزار!

آمین!

                                                                                   

نظرات 4 + ارسال نظر
آدم برفى سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:24 ب.ظ http://www.mahfele-khial.blogsky.com

سلام خانمى
ایشالا هر چى خیر پیش بیاد .
روزات یاسمنى

کامران سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:03 ب.ظ

نازی! نازی! نگران نباش... ما که یک سال صبر کردیم، حالا 4، 5 روز دیگه هم روش :)) چیزی نمیشه که! فدای سرت... کار بابا رو هم بذار به حساب اینکه دخملش داره از دستش میره :))

ایده چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:07 ق.ظ http://4me.blogsky.com

ای بابا... چی بگم... ادم دلش میخواد این روزا قشنگ و خاطهر انگیز بشن اما خوب همیشه هم به کام نیست. صبور باش و سعی کن شاد باشی و لذتشو ببری... فقط یه بار اتفاق میفته اخه

فاطمه اختصاری چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:47 ق.ظ http://havakesh3.persianblog.ir

بعد یک سال بغض...
با «اگر شبی از شب های زمستان مسافری...» به روزم
.
.
به یاد «مرد بی وطن»
به یاد دوست و استاد سفر کرده:
...............................

......... «دکتر سید مهدی موسوی»
.
.
داستان خرس های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در

فرانکفورت داشت
با چندین شعر جدید که قبلا نخوانده اید
آه پدر،پدر، مادر تو را در گنجه آویزان کرده...
با حرفهایی صریح و بی پرده درباره جشنواره های «میبد» و «تبریز»
.
.
صندلی کنار پنجره بگذاریم و بنشینیم و ...
با خبر چاپ:
...................سومین شماره نشریه همین فردا

بود
با لینک هایی از جشنواره های مختلف
با لینک شعرها و داستانهایی توپ از بچه های غزل پست مدرن و کارگاه
اعترافات یک سارق مادرزاد...
.
.
و با 27 لینک
فقط 27 لینک
تقدیم به:....
با یک سال نه! با 22 سال بغض به روزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد