پروردگار
امروز شبه عقد قانونی کردیم .....
از اول صبح یه حسی داشتم ...... ترجیح میدادم یه روز دیگه بریم محضر و امضاء کنیم اسناد رو ..... انگار یه چیزی ته دلم میگفت الان نه ......
وقتی رفتیم محضر و موقع امضاء کردن شد و اون حرفا رد و بدل شد و کامران جلوی آقاهه به من گفت که هر حقی مسئولیتی داره ...... نمیدونم انگار آب یخ ریختن روم ...... خجالت کشیدم ...... خیلی بهم برخورد ...... توهینآمیز ...... یعنی دوتا آدم که اومدن عقد کنن اونم با پدر عروس نه پدر داماد اینقدر به تفاهم نرسیدن که توی محضر جلوی غریبه این حرفا رو نزنن؟
بعدش که نشستم فکر کردم دیدم سناریوی اینجوری طبیعیتر جلوه میکرد:
داماد پدرش نبود و در نبود پدر داماد داشتن سر داماد رو شیره میمالیدن و یه دخترشونو بهش میدادن و داماد بنده خدا هم از همه جا بیخبر و هنوز به توافق نرسیده با دختر همه حقوق رو داشت به دختره میداد فقط وسطش گفت که میدونی که هر حقی یه مسئولیتی داره دیگه!
خوب .....
بابا بعدش حافظ باز کردن و این اومد:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد ازین غیرت و بر آدم زد
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقه آن زلف خم اندر خم کرد
حافظ آن روز طرب نامه عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
شاهدش هم این بود:
سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد
بدست مرحمت یارم در امیدواران زد
چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست
برآمد خنده خوش بر غرور کامکاران زد
نمیدونم ..... احساس خوبی ندارم ..... دستم دیگه به کار نمیره و اصلا دلم نمیاد بقیه سفره رو آماده کنم چه برسه که بخوام بچینمش ....... بغضی گلوم رو گرفته ...... بساط صبح همش به کنار ...... اولین شبی که قانونی همسر شدیم و ازدواج کردیم باید اینجوری باشه و این بحث باشه ......
چه میشه کرد ..... قسمت ما هم اینه حتما!!! نمیدونم ...... واقعا نمیدنم ...... ته دلم دیگه راضی نیست به عقد ....... دیگه شوقی برای عقد کردن ندارم ...... فقط بخاطر مامان ...... بابا خیلی ضمنی گفتن دیدی من میگم نباید الان عقد میکردین بیخود نبود! با نگاهشون میگفتن که حق با من بود و کلی هم حرص خوردن و از بس که طاقتشون طاق شد رفتن زودتر از همه خوابیدن و دیگه حتی فیلم رو هم نصفه کاره ول کردن و رفتن تنهایی خوابیدن ....... دلم براشون سوخت! دلم برای مامان سوخت که اینهمه زحمت کشیدن و اینهمه چونه زدن و تلاش کردن و حالا اولین روز اینجوری شد! کاش یجوره دیگه بود..... کاش اصلا حرفی نمیزدم و تنها که با کامران میشدیم بهش میگفتم طوریکه کسی صحبتامونو نشنوه!! نمیدونم ...... دیگه شد ...... دیگه کفته شد ..... دیگه قسمت ما هم این بود! هر کسی باید و آرزو داره روزیکه عقد و عروسیشه بهترین و زیباترین و خوش خاطرهترین روز زندگیش باشه ...... البته که هر کسی اینطور میخواد و بهمون اندازه تلاش میکنه و انشاءالله که برای همه هم اینجوری میشه!
قسمت ما هم این بود و داستان زندگی ما اینجوریه ...... متفاوت با همه! یکسال و نیم نامزد همینجوری و بدون برنامه ...... همه چیز نصفه و نیمه ...... عقد پرماجرا و با هزار دنگ و فنگ که تا شورای نگهبان هم دنبال عاقد میگشت برامون ...... بعدش اول قانونی ثبت میشه تا بعدا شرعا عقد بشیم ....... همه چیزش عجیب و متفاوت بود و هست! اینم یه مدلیه ...... شاید حداقل بخاطر همین نکاتش جالب و بیادمودنی بشه بعدها!
خدایا خودت به همه کمک کن و همه رو هدایت و راهنمایی کن و البته ما رو هم مثل بقیه!
آمین
اولاً: من بابت اون قضیه معذرت خواستم. خیلی مهم بود که همون زمان بگم. از اینکه بدموقع گفتم معذرت میخوام. ولی تو باید متوجه میشدی که چیزی که با خوشی و خوشحالی به خاطر فکر خودت یا به خاطر نظر دیگران داری در عقد میگذاری یعنی چی. تو انتظار داری که من مثل کوه باشم. اما داری دست من رو یه جاهایی میبندی. پس باید بدونی که وقتی تو میخوای تو یه چیزی تصمیم بگیری، باید به همون اندازه از انتظاری که تو ذهنته بگذری. از اینکه تا حالا نگفته بودم یا اینکه بد موقع گفتم یا اینکه گفتنش باعث شد جلوی محضردار ضایع شی معذرت میخوام.
ثانیاً: بابا از حرف من ناراحت بودن؟!!! ... من بهم بر خورد که بعد از یک سال رفت و آمد، اینقدر به من بی اعتمادین که میخواین فلان چیز رو حتماً محضری کنین. من قول دادم که مخالفتی نکنم. اما برای چی محضر؟ برای چی محضر اسناد؟ اگر قرار به شاکی شدن باشه من خیلی بیشتر باید شاکی باشم.
ثالثاً: فکر نمیکنی که اگه یه چیزی در سطح صفر ما دو تاست و اونقدر مهمه که به خاطرش تو اولین شبی که قانوناً همسر من هستی، با من قهر میکنی، نباید به مادر و پدرت بگی یا اینکه تو وبلاگت بگذاری؟ حقیقت اینه که تو از حرف بابا شاکی شدی! از اینکه من کاری کردم که سرکوفتش رو تو شنیدی شاکی شدی!
-----------------------------------------------------------------------------------------------
از همه این حرفها بگذریم. من معذرت میخوام بابت اتفاقی که افتاد. امیدوارم که شب قبل از عقدمون از من راضی باشی.
شبت بخیر خانومی :*
سلام عزیزم برات ارزوی خوشبختی میکنم...بوووووووووووووووس
دوست خوبم به روزای خوب فکر کن...شبهای ارامشت هم میرسن...به خدا توکل کن