در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

عطف به قبلی، ضمیمه خودم!

پروردگار 

 

 

 

  

  

 

 


وسط کیک پختم از شریف زنگیدن و گفتن که خانم شما کجایی نمیای مدرکتو بگیری؟ آآآآی شاد شدیم! آآآآآآآآآآی شاد شدیم! اما این شادی ما دیری نپایید چرا که بوی سوختن از اولین نتیجه آشپزی ما بلند شد و هم اینور و هم آنور کیک پرتقالی مان سوخت به چه سوختنی! و لذا آآآآآآآآآآآآآآآای حالمان گرفته شد! آآآآآآآآآآآآی حالمان گرفته شد ...... 


و بعضی وقتا فکر میکنم ممکنه هنگام آفریدن، وسط خیل عظیم انسانها بر خورده باشم و همینجوری از زیر دست مامور تنظیم جمعیت اون بالا، در رفته باشم و بی هوا، بدون نامی ثبت شده، آفریده شده باشم؟ 


و بعضی وقتا فکر میکنم که رسالت من در اینجا چیه؟ چرا اینجوری؟ چرا پر از دردهایی که علاجش دست من نیست؟ چرا دردهاییکه از معمولا از آدمای دیگه اس و دامنگیر منم میشه و در من ادامه پیدا میکنه و همیشگی میشه؟ 


و بعضی وقتای دیگه فکر میکنم چرا من اینقدر بیفکرم که همیشه در فکر دردها و رنجهای دیگری ام؟ چرا بطور همیشگی از دردها و رنجها و گناهان دیگران رنج میکشم؟
و خیلی وقتا مشکلات و درگیریها، نبودها و بودها، سختی ها و رنج های خودمو  یا فراموش میکنم و یا بروی خودم نمیارم تا بتونم کمی رها باشم ...... 


و اینجاست که عطف به مطلب گذشته میشه ...... بغضی توی گلومه ...... دردی در سینه ...... سختی روزهایی که باید برام بهترین روزها باشه ...... خاطراتی تلخ از روزایی که باید شیرین ترین خاطراتم باشن ...... و فکر میکنم، اگر دیگه برای من فردایی نباشه، این مسلما اگر بدترین خط نوشته برای صفحه آخر کتاب زندگی نباشه، مسلما در صدر بدترین هاست ...... و همیشه بابت این پایان شرمگینم ...... شرمنده خودم، اهل بیت، جهان و خدا که با اینهمه مواهب و نعمات و چیزای جورواجور، چنین خط نوشته پایانم بود!! 


و ضمیمه خودم هم اینجاست ...... وقتیکه میگم، حالا که اینو میدونم، باید چیکار کنم؟ این ضمیمه منم که سئوالی میپرسم و دنبال جوابی هستم!