در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

منم آهسته می خوانم قنوت گریه هایم را ....

 
 
پروردگار 
 
 
 
 
 
 
 
Entry for September 17, 2008 
 
 
 
 
ثانیه ها هر کدام به سرعت قرنی می گذرند
و هر گذر مرگی دیگر را رقم خواهد زد
گویی طبلی درون سینه ام می کوبد
صدای زنگ آرزویی ست دست نیافتنی
وحشت آور شده است!
و انتظار تمام وجودم را به یغما برده ....
 
انتظار
انتظار
انتظار 
تنها کور سوی امیدم
تختی در بیمارستان
و بدنی هنوز زنده بر آن است ....
تنها تصاویر مرور شونده
سنگی سیاه
خط نوشته ]هایی
سبدهای گل با روبان مشکی
و پارچه های سیاه
صدایی نمی شنوم
هجوم سکوت قدرت شنوایی را
از من دریغ کرده
و تنها صدای زنگ
اینک به گوش میرسد:
- الو؟
سلام! بفرمایید؟ 
 
 
  
      پ.ن: سحر گاهان که عرش کبریایی می سراید نغمه توحید,

تو که آهسته می خوانی قنوت لحظه هایت را,

میان ربنای سبز دستانت دعایم کن!!! 

  

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد