در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

خدایا کمکم کن ....

پروردگار

 

 

پریروز صبح ساعت ۸.۵ در کتابخانه ملی بودم تا در همایش شرکت کنم. همایش با تاخیر ساعت ۹.۲۰ دقیقه شروع شد و تا ساعت ۱۰.۴۰ ادامه یافت و بعدش برای صبحانه از سالن خارج شدیم. و دوباره تا ساعت ۱۲ که نماز و نهار بود و بعد هم بهمراه نفیسه و زهرا آمدیم خانه. بعدش قراره هر کسی کمیته ای رو جهت فعالیت انتخاب کنه!

 

ک. زنگ زد و گفت که دیشب سعیده براش نامه زده که داره می زه مکه و حلالش کنه ..... ک. هم کلی خوشحال شده و می خواست بهش زنگ بزنه و تبریک بگه و بگه کلی براش دعا کنه.

 

راستش خسته شدم ..... تا کی باید منطقی و عاقلانه رفتار کنم و عین یه آدمی که بهش ربطی نداره و اصلا انگار از بیرون ایستاده و داره روانکاوی میکنه و مشاوره میده حرف بزنم ..... منم دل دارم ...... خوب منم آدمم.

 

بعضی وقت‌ها سعی میکنه که جوری رفتار کنه که فکر کنم مهربانامه هستیم و یا علاقه داریم ...... اما ته قلب یه آدم هیچوقت عوض نمیشه ..... اینجور وقت‌ها لجم میگیره که چرا من باید اینجوری ادامه مسیری رو داشته باشم و شاید بیشتر از اینکه لجم بگیره دپ میشم و دلم می خواد توی خودم تنها باشم ......

 

ک. منو میخواد که آدم باشه ..... آدم خوبی باشه ..... همین!! منم مثل یه برنامه‌ام براش یه اپلیکیشین ...... آرشیوم میکنه و هی آپدیتم میکنه! مرتب چک میکنه که باگ نداشته باشم و همه چیزم درست باشه و خوب کار کنه ......

 

من مجبورم که تنهاش نذارم ...... من مجبورم که پیشش باشم ..... اما خودم باید تنها بمونم ..... یعنی خودم تنهام ...... هنوز ۱۵ روز هم نشده ..... من دارم انگشتر دستم میکنم و ک. ازم میخواد انگشتر دستم کنم که خیالش راحت باشه و یه آدم متاهل جلوه کنم و خودش ..... حیف! شاید واقعا بخاطر هیچی آرامش قبل عیدم رو از دست دادم ..... سه هفته به شدت مریض بودم و زندگیم رو خراب کردم و درست هفته‌ای که باید نامزدی باشه و همه خوشحالن من پکر کارا و رفتار و درس ک. باشم و حالا هم که تازه داره میشه ۱۲ روز غمگین از نامزدی که هنوز نه متاهل شده نه متعهد. دلم بحال خودم میسوزه ......

 

اما نه دل سوختنه فایده داره نه احساس بدبختی ..... فقط میتونم به خدا توکل کنم و یه روند منطقی پیش بگیرم بدون اینکه هیچوقت انتظار و توقع احساسی داشته باشم ... یه زندگی منطقی که بنظر میرسه سرشار از علاقه باید باشه .....

 

دیشب خونه مامان مهشید خانوم مهمون خاله ک. بودیم ..... مهشید خانوم و ناهید خانوم و سوگل و ک. و ما ۴ نفر همه بودیم ..... احتمالا قرار بوده افراد دیگری هم باشند که نبودند! نهایت سعی‌ام رو کردم که خوب باشم. آزاردهنده و نامهربان و بداخلاق نباشم و هرچی ک. گفت توجه کنم و اثری از بی‌توجهی توی رفتارم نباشه.

 

ک. میدونه که یه چیزی هست و احتمالا می ونه که ناراحتم هم میکنه. یه بار پرسید که تا ۲۲ شهرویر میخوای همین جوری صبر کنی تا بعدش بگی؟ و منم گفتم مهم نیست ..... Take it easy ! دروغ گفتم. خودم اصلا راحت نیستم و ناراحتم اما میخوام فراموش کنم و از این وضعیت فاصله بگیرم. قهرمانی می‌گفت بهترین کار فراموش کردنه و البته منم فراموش می‌کنم.

 

همه اینا رو میدونم. اما بازم ناراحت میشم ولی نباید باشم یا بشم. اصلا نباید برام مهم باشه. میخواد هزار نفر رو دوست داشته باشه اصلا به من چه مربوطه! زندگی آخرت خودشه که باید جواب پس بده نه من. من فقط نباید از چیزی کم بزارم یا کم کار کنم و یا اینکه حقی رو ضایع کنم.

 

زهرا گفت باید رعایتش رو بکنی و بهش بگی که باید محرم بشین و اونم کلی ذوق میکنه و استقبال میکنه. منم چون وظیفه ام بود بعد از بار دوم که کلی زد تو ذوقم و از حرف زدن پشیمونم کرد دیشب گفتم. برخلاف حرف زهرا اصلا استقبالی نشد و شور و اشتیاقی نبود. شاید راست میگفت که گناه شور و شوق و لذت حلال رو از بین میبره. بهرحال خدا رو شکر که این رو الان فهمیدم وقتی که هنوز عقد نکردم و هیچ انتظاری هم ندارم و هیچ پیش‌فرضی برای خودم نچیدم که بدجور حالم گرفته شه. باید به هرچی که هست و باشه قناعت کنم و هر چیزی که نبود رو چشم پوشی. من باید از لحاظ روحی و فکری تحت هر شرایطی هم که شده وفادار و متقی بمونم ..... تحت هر شرایطی! اینو خدا گفته. بخاطر همین چیزاست که خدا بنده اش رو دوست داره و سر اینا امتحان میکنه. خوب قسمت منم اینه. معلوم نیست که چی میشه و چی خواهد بود که. اینا همش یه امتحانه و من خدا رو شکر می کنم بخاطر همه چیز. بخاطر خانواده، بخاطر خودم، بخاطر خانواده ک.، مهشید خانوم و سوگل و بقیه افراد فامیلشون، و حتی بخاطر خوده ک. خدایا شکر و ممنون و سپاسگزارم. اگر خوب بشه و خوب باشه فقط بدلیل فضل و کرم و رحمت توست که به ما منت گذاشتی و لطف و عنایت رو در حق ما ابراز کردی.

 

قهرمانی می‌گفت دوره خیلی سختیه، پر از مسائل و مشکلات و دلخوری‌ها و اختلافات. دارم فکر میکنم پس ازدواج کجاش شیرینه؟ نامزدیش که سخته، دوران عقدش که مسئله سازه، خود زندگی هم درگیری‌ها و تلخی‌ها خودشو داره، پس چرا میگن شیرینه؟ گرچه دارم خودم با خودم بازی میکنم و روانکاوی میکنم و جواب میدم به خودم اما میخوام بگم شاید شیرینیش به رسیدن به تکامل باشه، اینکه آدم بزرگ میشه تا به خدا نزدیکتر بشه.

 

ک. نقش بازی میکنه. نقشی رو که دوست داره اونجور باشه. سعی میکنه من جلوی بقیه اهمیت داشته باشم و به من بیشتر از بقیه اهمیت و توجه داشته باشه و همیشه ازم پشتیبانی کنه، منم نامردی نمیکنم و توی این بازی باهاش شرکت میکنم و میزارم همه اونجور که دوست داره فکر کنن و ببینن حتی خودش. اما من کور نیستم نمی دونم چرا کور نمیشم؟ کاش منم احمق بودم و کور و نابینا!!! اینجوری راحت‌تر بود تا حالا که میدونم و میبینم و میفهمم و خودم رو میزنم به ندونستن و نفهمیدن و ندیدن. گاهی خیلی دردناک میشه. بهرحال بازم شکرت.

 

به یه چیز جدید رسیدم. اینکه زندگی مشترک اصلا جالب نیست. سختیاش هیچ کدوم معنا ندارن و هیچ ارزشی برای تحمل نداره مگر وقتی که خدا باشه و تحقق ایده خداوند! فکر کنم ازدواج یعنی تحقق ایده خداوند برای عینیت بخشیدن معنوی و مادی به وحدت همه شئون و موجودات و کمالات. فقط در کمال هست که وحدت معنا پیدا میکنه و فقط در وحدت هست که کمال معنا! بخاطر همین زندگی فقط بخاطر همین هدف و ایده است که زیباست و ارزش پیدا میکنه و ارزشمند میشه وگرنه هیچ چیزی بیشتر و بالاتر از زندگی حیوانات نداره که هر فصلی با یه جفتی‌ان!

 

باید سعی کنم بزرگ بشم. دعا کنم که خدا بهم سعه صدر بده و صبور باشم و بتونم مثل یه کوه در برابر همه مشکلات و سختی‌ها و مصائب بایستم. متاسفانه یا خوشبختانه من باید کوه زندگی باشم. شاید این لطف خدا بوده که خواسته من بزرگ شم و رشد پیدا کنم و شاید هم نتیجه تصمیمات و رفتار خودم. در هر صورت بازم شکرت و ازت درخواست میکنم که کمکم کنی همونجوری که تو می خوای عمل کنم و لحظه ای رضای تو از نظرم نره. همیشه بیادت باشم و هیچوقت غیر از نظر و دیدگاه تو کاری رو انجام ندم. خدایا! تنها امیدم تویی ..... فقط امید به فضل و کرم و رحمت تو دارم که شامل حالمون توی این دنیا بشه و اگر اینجا لیاقت نداشتیم و کسب نکردیم و یا برامون بهتر بود که به نوعی دیگه بهمون بدی، اون دنیا حتما از مشمولان رحمت و فضل و کرم و جود و رضای تو باشیم.

 

بلاخره منم یه زن ایروونی‌ام هرچقدر هم که بخوام و بدونم و تلاش کنم نمیتونم خارج از این ساختار رفتاری ایروونی و ایروونی مسلک باشم. بعضی چیزها رو نمیشه یکدفعه تغییر داد. احتیاج به زمان داره و نسل به نسل باید سعی کرد که درجه به درجه به آرمان نزدیک‌تر شد. خدا رو شکر که ک. آدمی نیست که بزنه زیر مشکلاتی که وجود داره و قبول داره که مرد ایروونی مشکلاتی داره و فرهنگ یجورایی و یه جاهایی غلطه. خدایا بازم شکرت و هزار هزار بار شکرت.

 

دارم فکر میکنم زنگ بزنم دکتر و برای هفته آینده وقت بگیرم. شاید اگه دیرتر برم دیگه دیر بشه و نشه چیزی رو درست کرد. نمیدونم ..... کمی نگرانم.

 

خدایا! کمکم کن

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
مسافر غریب جمعه 2 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:29 ب.ظ http://mosafer-e-gharyb.blogfa.com

بازم سکوت، تنهایی و یه حنجره

باز اومدم خسته کنار پنجره

باز یه قلم، یه صفحه و ثبت یه دونه خاطره

بازم غروب، طلوع غم، حذف یه دونه خاطره

بازم اشکای گرم مهمونه گونه های سرد

بازم یه قلب میزبانه دیرینه ی درد

بازم نفسای آخرِ یه شاپرک

بازم هق هقِ گریه های دخترک

باز بغض گلومو میشکنه

باز میخوام فریاد بزنم،

بازم بگم: خدا جونم!

خدای من، خدای شاپرک آهای خدای دخترک!

....................................................................................
سلام وبلاگ زیبایی داری!
اگه خواستی به منم سر بزن و از خودت یه ردپا به جا بذار.......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد