در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

سه کتاب ..... پریشانی!

پروردگار

 

 

 

 

از عصر که نشستم پای کامپوتر، سه تا کتاب خوندم! «تبعیدی‌ها، ری برادبری»، « ۱۱ دقیقه، پائولو کوئلو» و «فراموشی، یادم نمیاد کی» که دو تا کتاب آخری جزو لیست حماقت‌های عادت به خواندنم می‌زارم!! احساس می‌کنم مزخرف بودن و مزخرف بودنشون رو به روح و جسمم کشیدن! آلودگی و ناپاکی که در نوشته‌هاشون بود، فکرم رو مسموم و اذیت کرده! روحم داره بالا میاره و درون خودش هی قی کرده! گند بزنن نویسنده‌های دیوانه و کثیفی رو که به اسم آزادی قلم هر چرندی از ذهن بیمارشون خارج میشه رو می‌نویسن و به حساب روشنفکریشون می‌زارن! و آدمای بیمار خواندنی مثل من که عادت به خواندن اونم در حجم بالا دارن هر کتابی که به دستشون برسه رو می‌خونن و این روزها که بساط کتابخونه رفتن تعطیل شده، دست بدامان ای-بوک شدم و فکر می‌کردم کتاب‌های این کتابخانه‌های الکترونیکی هم تمیزن!! چه حماقتی!!! چه بیماری مسخره‌ایه این خواندن!!

روح درد می‌کنه و از درد جسمم هم می‌خواد هر چی درونش هست رو بالا بیاره شاید سبک بشه و راحت! احساس می‌کنم به من توهین شده! احساس بدی دارم! احساس می‌کنم در طول تاریخ بشریت وجود من، زن بودن من، مورد طعنه، خشم، نفرت، توهین و هجوم قرار گرفته! احساس می‌کنم حتی زمان‌هایی که دیگه این احساس‌ها نتونسته حس گم و مبهم درونشونو خاموش کنه به تحمیق و استعمار و استثمار من و زن بودن من دست زدن! توی نوشته‌هاشون احمق جلوه‌م دادن، انواع توهین‌‌ها رو بهم کردن و آخر هم با یه برچسب «روشنفکری زن» تمام خون‌ها و گناه‌ها رو از دستان و دامنشون شستن و خودشونو معصوم و بی‌گناه جلوه دادن!

حالم از هم‌جنسانم بهم می‌خوره که در طول تاریخ اجازه همچین تحقیر و توهینی رو دادن! حالم از جنس مخالف، بهم می‌خوره که اینچنین همه رو بازیچه دست خودشون می‌بینن!!  حالم از این فکر معیوب و عقب افتادشون بهم می‌خوره که بی‌عفتی و بی‌حیایی رو به عنوام مظاهر دنیای مدرن و روشنفکری زن تبلیغ می‌کنن!  حالم از همچی این دنیا بهم می‌خوره که همه اینقدر کثیف و سیاه و تاریک و بدن!! حتی برای یه ساعت هم که می‌ری آرایشگاه، مامان و اکرم خانوم می‌شینن از انواع شنیده‌ها و تجربیات و خوانده‌هاشون تعریف می‌کنن که از این دنیای توهمی جنس مخالف بترسوننت! بترسوننت از این مردها و نقابی که بر چهره‌شون دارن و نمی‌شه تشخیص داد کی خوبه و کی بد! به کی اعتماد کنی و به کی نکنی! کی دروغ می‌گه کی راست!‌ کی می‌خواد ازت سوء استفاده کنه و کی نه!

همه فراموش کردیم خدایی بالای سرمون داریم! قلبم گرفته!! با شنیدن داستان مامان امام موسی کاظم(ع)، این بانوی بزرگ و پاک، قلبم هم از رذالت بشر امروزی بیشتر به درد اومد! چرا ما گناه می‌کنیم؟ چرا رنگ و بوی گناه برامون عادی شده؟؟ چرا حساسیتمون رو نسبت به خیلی چیزا از دست دادیم؟ چرا نفس متعفن شیطون رو حس نمی‌کنیم درحالیکه بوی گندشو می‌زنه توی صورتمون و عین خیالمون هم نیست!؟

عصبانیم!  دردمندم! خشمگینم! افسرده‌ام!

تمام بد دلی که نفیسه می‌گفت توی وجودم داره شعله می‌کشه! تمام خشمی که در وجودم نهفته بود از زیر خاکستر اومده بیرون داره زبانه می‌کشه و همراه با خودش همه چیزو می‌سوزنه! از این فقط تسلیم حق نبودنم بیزارم! از این فقط در راه خدا نبودم شاکیم! از این مردم شاکیم! از همه شاکیم!‌ از همه که خواسته ناخواسته همه چیزو زیر پا می‌زارن متنفرم! از همه کسانیکه به شئونی که خدا قرار داده بیحرمتی می‌کنن متنفرم! از همه مردهایی که حرمت زن رو و حتی زن بودن حضرت زهرا(س) رو نگه نمی‌دارن متنفرم!! همه همه مردهایی که اسمشون رو گذاشتن مرد و از روی حضرت علی(ع) شرم نمی‌کنن متنفرم!! از همه زن‌ها، خودم که اول از همه خودمون حرمت خودمون رو می‌شکنیم متنفرم!

چرا این‌ همه ذلت؟؟

از بین مادران و بانوان خاندان عصمت طهارت نمونه‌های بسیار زیبایی رو می‌شه برای رابطه عفت، خدا، امداد غیبی و عاقبت بخیری و عادی بودن پیدا کرد و مثال زد! مادران بعضی از ائمه، بصورت کنیز بودن و خریداری شدن و به علت پاکی و عفت و بزرگیشون از قبل انتخاب شده بودن! راستش من نمی‌تونم بگم که آیا بخاطر بزرگی و پاکیشون بوده که انتخاب شده‌بودن؟ و یا بخاطر اینکه انتخاب شده بودن پاک و بزرگ بودن؟ و فقط می‌تونم یه چیزو بگم! با اتکا به خداوند و توکل و توسل به اون، در راه حق بودن و منحرف نشدن از حق، هیچ اتفاقی برای فرد نمی‌افته حتی اگر در معرض بزرگترین خطرها قرار بگیره اگر قلبش نلرزه هیچی نمیشه چراکه خداوند حامی‌ اونه! این دستگاه خداونده که پر از عدالته!!

اگر مردی به من تنه می‌زنه، اگر متلکی می‌شنوم که تا گوشهام سرخ می‌شه از شرم، اگر تحقیر و توهین‌های زیادی در طول تاریخ متوجه من و وجود من بوده، تنها و تنها به دلیل فراموشکاری خود من بوده! چراکه توکل و ایمان منو می‌تونست حفظ کنه! جنس مذکر - که شرم دارم همه‌اشون رو مرد خطاب کنم- هم اگر هر خطایی می‌کنه و هر عقوبتی در نسل و اولاد و ذریه‌اش می‌بینه، بهتره قبلش یه نگاه به خودش و اعمالش بکنه و ببینه چه کرده تا اینچنین اتفاقاتی باش و یا خانواده‌اش رخ می‌ده!!

قلبم داره از درد منفجر می‌شه!! یعنی یه مفر برای رهایی این درد نیست؟؟ دانستن چه پر درد است!!!

دیگه حتی کامران ....... تمام شعله‌های قلبم داره تبدیل به کورسویی می‌شن و کامران بجای اینکه با دمیدن مناسب بهشون جون بده، با فوت کردن‌ها داره به خاموشی و فراموشی رفتنشون کمک می‌کنه!! بددلیم به جایی رسیده که فکر می‌کنم این بی‌توجهی‌ها و بی‌مهری‌ها بخاطر عشق و عاشق شدن‌ و تجدید خاطرات و موردی جدید باشه!!  چه بد دل و سیاه دل و کینه‌توز شدم!!!  خدا منو ببخشه و قرین آرامش و رحمتم کنه که هم تهمت و افترا می‌زنم و هم قلبم اینچنین درد می‌کنه و روحم رو بخاطر این فکرها مسموم می‌کنم!!

 

 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
سمیر شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:34 ق.ظ http://www.daftareeshghnevis.blogsky.com/

عشق است رفیق عشق است
با اجازه ت لینکت کردم
خوشحال می شم دفتر منو یه ورقی بزنی
موفق باشی
یا حق

پسرک شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 04:14 ق.ظ

شرمندم نمیخوام فوت کنم همه ی امید ها رو...

میدونم دارم خراب میکنم تو هم همراهی میکنی...
درایم خراب میکنیم... هیچکی هم نمیفهمه :(

پروردگار



سلام! وقت بخیر:)

دشمنانت شرمنده!!:)
من چاره‌ای جز همراهی شما ندارم ..... من کاری نمی‌تونم بکنم!! هر راهی می‌شد برم رو قبلا امتحان کردم! الان فقط باید بشینم و ببینم کاپیتان این کشتی رو به کجا می‌بره و به کجا می‌رسونه!:)
قرار نیست کسی بفهمه یا نفهمه! کمکی هم نمی‌تونن به ما بکنن! گرچه از نظر شما درک کردن یعنی اینکه عقد کنیم و خوب این اگر هم درک کردن باشه درک کردن شماست نه من!:)
من دلم می‌خواد با کسی عقد کنم که بتونم بهش اعتماد کنم، اطمینان داشته باشم بهش، اگر تکیه نکنم بهش ولی بدونم نمی‌زاره زمین بخورم، مرتب هی نشکنتم، هی سرد و بی‌مهر نباشه، اگه بچه می‌خواد خودش یه پدر واقعی باشه نه اینکه وقتی می‌خواد بیاد خونه من بچه‌ها رو بخوابونم که تو دست و پاش نباشن که عصبی و اذیت نشه، بدونم زندگی رو جمع می‌کنه و خودش هم یه پایه جمع کردن همه چیزه، دلم رو بدست میاره، بتونه رامم کنه! نه اینکه سر و ته همه چیز و راه حل همه مشکلات رو عقد بدونه:)
نمی‌دونم!
شما مختارین هر کاری می‌خواین و هر تصمیم می‌خواین در زمینه انجام بدین ..... فقط اگه دوست داشتین توکل کنین به خدا ..... هر چی پیشتر می‌ریم می‌بینم چک لیستی که الان می‌زنم با چک لیستی که وقتی داشتیم صحبت می‌کردیم می‌زدم خیلی فرق می‌کنه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد