در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین چهره زیباست نشان آدمیت

پروردگار

 

 

از شاعر محترم معذرت می‌خوام که شعرشو جعل کردم، اما واقعا در این شرایط هیچ چیزه دیگه به ذهنم نمی‌رسید مگر اینکه این شعر رو دستکاری کنم و بگم چقدر بعضی آقایون بی‌سلیقه هستند و احتمالا باید اعتراف کنم کامران هم جزو این دسته از آقایون اگه نگم هست باید بگم بوده!!

راستش من خیلی وقتا قیافه آدما برام مهم می‌شن ..... مثلا تو اتوبوس نشستم و دارم با خودم فکر می‌کنم یهو یه خانمی میاد بالا که خوشگله، منم خوشم میاد و شروع می‌کنم توی دلم براش دعا می‌کنم که انشاءالله اینجوری بشه و یا اونجوری بشه!

جدا حالم از سلیقه - حداقل گذشته - کامران بهم خورد!!! البته مطلقا آدما رو نباید از روی قیافه اعتبارسنجی و یا ارزشگزاری کرد، اما خوب برای مصاحبت و ازدواج واقعا قیافه تا حدی مهمه!! هر کسی میگه نه بیاد بگه دلیلشو و استدلال کنه!

امروز روز خیلی بدی بود ...... از دیشب از شدت استرس و اضطراب نتونستم بخوابم! آخرشم باهام تماس نگرفتن ..... میدونستم ...... از همون اول که تیپ خانومه رو دیدم شستم خبردار شد که باهام کنار نمیاد و منم نمیتونم باهاش کنار بیام ......

صبح رفتم اسکواش و بعدش اومدم مدرسه پیش مامان که برم خونه ....... همکار مامان گفت که نمی‌تونه امروز با مامان بره و منم با مامان رفتم راه رشد برای بستن قرارداد و مذاکرات و چونه زدن! عجب آدمای باحالین این راه رشدی‌ها!! کفم بریده بود ..... اساسی خودمو آماده کرده بود چونه اساسی سر قیمت سانس و ناجی‌ها بزنم و کلی بکشم پائین قیمت رو، که دیدم نه بابا!! طرف میگه هر چی شما دوست دارید و هرجوری راحتید!!! دیگه گفتم مرام ورزشی و عشقست!

بعد دوباره همکار مامان زنگ زد و گفت که اصلا امروز نمی‌تونه بیاد! منم با این حالم پاشدم با مامان رفتم که مامان بتونه سالن تکواندو رو کنترل کنه منم رفتم اسکیت! قبلش مدرسه یه اگزسپام گرفتم خوردم شاید حالم بهتر شه، توی زمین کم کم داشت حالم جا می‌اومد که مامان گفتن آرامبخش خوردی یا اکس زدی؟؟ سانس که تموم شد اومدیم مدرسه و کلا حالم کن فیکون شد! افتادم اساسی جوری که رو زمین دفتر برام سجاده پهن کردن و همونجا خوابیدم! مامان هم زنگ زد بابا که بیاد دنبالمون که من از شدت دل درد اصلا نمی‌تونستم بلند شم بایستم!

همش تقصیر این خانومه‌ است!!!

اومدیم خونه و افتادم و بابا بزور بهم یه آیس تی با عسل خوروندن و من تا ساعت ۶ افتاده بودم یه سر! ۶ که بلند شدم گوش شیطون کر نه خبری از دل درد بود و نه از استرس! خدا رو شکر تموم شد!

۲ هفته بشدت پر استرسی رو داشتم و خبری که کامران صبح بهم داد دیگه اساسی کارد آخر رو زد و همش ریخت بیرون ...... اما خدا رو شکر باعث شد که تموم شه ....... حالا فردا با خیال راحت می‌رم مانتو می‌خرم و بی‌خیال دنیا سپری می‌کنم!

مامان گفت اصلا همون بهتر که نری بانو امین! دلت میاد بچه‌های پیش ما رو ول کنی بری اونجا؟ اینو که گفت کلی تو دلم خوشحال شدم ...... مامان هنوز میخواد با من کار کنه! مامان هنوز کار کردن منو قبول داره ...... بخاطر مامان هم که شده امسال از فدراسیون کارتو می‌گیرم و این ماجرای مسخره رو تمومش می‌کنم! بی‌خیال هیت بانوان! همون یه دوره کارتی که ازشون گرفتم برای هفت پشتم بسه!

فعلا در حد حرف، قراره تابستون کلاس بدن بهم توی تزکیه ...... احتمالا هم استخر راه رشده! شاید اگه از راه رشدی‌ها خوشم اومد رفتم اونجا فرم همکاری پر کردم ...... خفن بودن!

ته ذهنم داره به طرف مدیریت تربیت بدنی و ورزشی کشیده میشه ....... نمی‌دونم ....... اما احساس می‌کنم شاید چون این علاقه‌اییه که از بچگی داشتم توش از تجارت و بازرگانی موفق‌تر باشم! نمی‌دونم! سه‌شنبه وقت مشاوره دارم ......

هرچی خیره ...... خدایا خودت کمکم کن ........ راستش محیط بانو امین خیلی پر فشاره ....... اگه برای دفتر و یا زبان برای کار عملی صدام کنن نمی‌رم دیگه! همون استخر و استرس این چند روزه برا یهفت پشتم بسه!

 

 

 

 

 

 

 

پ.ن: کامران خان! خدا رو شکر می‌کنم که مهشید خانوم منو پسندیدن اول نه تو! چون اگه اول تو پسندیده بودی دق می‌کردم!! آخه سلیقه مهشید خانوم حرف نداره! اما خوب خودت می‌دونی شرمنده‌ها، ولی خوب باید تو روی سلیقه‌ات یه کم کار کنی .....

 

 

 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
کامران چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:38 ق.ظ

عزیزم، خدا بزرگه. خوبی و کاربلدی تو هم به این نیست که بانو امین اینا تو رو بخوان یا نخوان. مشکل خودشونه :*

زندگی رو خیلی خیلی سخت میگیری... انشاءالله همه مشکلات حل میشه. خدا بزرگه :)

فیروزه چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:41 ب.ظ

سلام خانومی...امیدوارم همیشه خوب باشی...مطمئن باش خداجون تنهات نمیذاره... التماس دعا...یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد