در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

دیگر بس است!

پروردگار

 

 

 

اگه فقط یه نفر دیگه بیاد بهم بگه چرا شما عقد نکردین و چرا اینجورین یا بیاد بگه کاش میشد با پدرت صحبت می‌کردم یا چیزی توی این مایه‌ها دیگه داد که می‌زنم هیچی جدا یه بلایی هم سر خودم میارم هم سر اون آدم حراف!!

بسه دیگه! خسته شدم!! بابا از یه طرف، کامران از یه طرف دیگه و حالا اینا هم دست از سرم بر نمی‌دارن!! بابا مگه من گفتم که دختراتونو چجوری شوهر بدین و کی باشه و چی باشه که شماها اینقدر به من گیر دادین و به کار من کار دارین؟؟؟

خوب می‌گین چیکار کنم؟؟ کم زحمت کشیدیم که کارامون درست شه و هیچی نشد!؟ کم خواستیم محرم شیم که نشد؟ کم با دردسر رفتیم پیش مشاور که گره باز کنه برامون و انداختم توی چاه و فقط یه چیزو دید و هنوز ما اول خطیم؟؟

دیگه دارم کم کم، خسته می‌شم از این وضعیتی که برام درست کردن!! توی این چند وقت عادت کردم که مردها برام مهم نباشن و بهشون وابسته نباشم!!‌دیگه احتیاج به هیچ حامی و پشتیبانی ندارم!! خدا هست و همون برای من کافیه!

هیچ کسی رو نمی‌خوام ..... هیچ کسی رو نمی‌خوام دیگه! به هیچ کسی هم احتیاج ندارم! خودم روی پای خودم ایستادم و دارم خرج خودمو می‌دم! اگه این پیشنهاد کاری هم که بهم شده اوکی شه و توی مصاحبه مدرسه بانو امین قبول بشم، همونجا کارمو شروع می‌کنم و احتمالا دیگه آنچنان پی کار کردن توی بانک رو نمی‌گیرم و شاید دوباره یه سر به شرکت زدم ...... به کسی هم مربوط نیست کجا می‌خوام کار کنم و چیکار می‌خوام بکنم و کجا می‌خوام برم و پولمو چجوری خرج کنم!! اصلا دلم می‌خواد همه پولمو بریزم توی زمین اسکواش! به کسی چه مربوطه!!

دیگه نه احتیاج به محبت کسی دارم، نه پشتیبانی، نه تنبیه و توبیخ، نه توضیح، و نه حتی توصیه!! من ۲۵ سالمه و به هیچ کسی مربوط نیست می‌خوام توی ۲۰ ساله آینده چه گلی به سرم بزنم و چیکار می‌خوام بکنم! به هیچ کسی هم نیاز ندارم ..... خیلی هم زور بگن می‌رم خونه مجردی و یا خوابگاه کارمندی می‌گیرم چون به کامران و حمایت اونم دیگه احتیاج ندارم!!

 

 

 

 

 

ادامه مطلب ...

سکوتی بی‌معنا .... لج کردن دو کودک و یا مرزبندی دو بالغ!

پروردگار

 

 

 

شاید با دیدن این عنوان بیشتر به فکر شرایط و روابط کنونی من و بابا بیفتی .... اما این عنوان برای ماست! من و تو ..... سکوتی که در بین ما هست و هر دو می دونیم هست و هیچ حرفی در موردش نمی‌زنیم و وقتمون رو الکی با حرفای الکی هدر می‌دیم و به هیچ جایی نمی‌رسیم و هیچ چیزی هم بدست نمی‌آریم! من قصد ندارم این مرزبندی که تو کردی رو بشکنم یا تغییر بدم ..... میزارم همین‌جوری بمونه ..... اگه خوب بود همه چیز رو در همین سکوت ادامه می‌دیم و همچنان بدون هیچ تغییر ..... و اگه بد بود باز هم بدون تغییر، تا تو بفهمی که هر وقت دلت خواست نمی‌تونی هر رفتاری خواستی بکنی و بعدش رویه‌ات رو خیلی راحت عوض کنی تنها با تصمیم و فکر و نظر خودت ..... اونم وقتیکه روابط دو نفره هست نه تنهایی!

حرف خاص و زیادی ندارم ..... کل حرفام همین بود! اینقدر توی این چند روزه چرند گفتم که تا ۱۰ ساله دیگه هم نمی‌تونم به این اندازه چرند و پرند بگم ......

اگه روزشمار بالای صفحه رو هم ببینی متوجه می‌شی که تا موعد اولیه عقد زیاد نمونده ..... و تو، نه منو مطمئن کردی، نه دلم رو بدست آوردی ..... و من دارم تصمیم قطعیم رو می‌گیرم کم کم، حتی اگه نتونم بطور دقیق برای کل زندگیم هدف جزئی و برنامه بریزم الان!

 

 

 

نقطه، نقطه، نقطه!

پروردگار

 

 

 

انگار سرم آماس کرده ....

امنیت، حمایت، آرامش .....

حروفی ساده، اما پیچیده برای بخت من ....

کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت!!

تازگی‌ها زیاد می شنوم که می‌گن نفوذ قلمم زیاده ....

کامران اینطور فکر نمی‌کنه ..... بابا هم اینطور فکر نمی‌کنه ..... و اگر فکر هم بکنن یا بشنون اصلا براشون مهم هم نیست ....

چی تو سر کامرانه؟

چند روزه که اس‌ام‌اس‌های جالبی برام میاد ..... شعرهای یه شاعر که از بس به در و دیوار خورده، شعراش رو به همه اس‌ام‌اس می‌کنه! اونم باباش بهش اهمیت نمی‌ده! به هنرش!

۱. این شب‌پره‌ها به خواب من کابوسند

    یک لحظه بدون تن من می‌پوسند

    هیهات که همبستر من پشه شدست

    بنگر که چگونه شب مرا می‌بوسند!

۲. بگذار تا از عاشقی لبریز باشم

   شیرین من! بگذار شورانگیر باشم

   گیسو رها کن تا بپیچد با خیالم

   بگذار تا یک شعر کفرآمیز باشم

۳. هر چند که از نگاه من دور شدی

   با برق نگاه دیگری جور شدی

   از چشم تو تعریف زیادی کردم

  شاید به همین دلیل مغرور شدی

۴. شکفتی چون گل و پژمردی از من

   خزانم دیدی و آزردی از من

   بد آوردی وگرنه با چنین ناز

   اگر دل داشتم می‌بردی از من

۵. آراسته آمد و چه آراستنی

    پیراسته زلف خود چه پیراستنی

    بنشست به می خوردن و برخاست به رقص

    به به! چه نشستنی، چه برخاستنی!

۶. زبانش لهجه نازداری داشت

    نگاه او جهانی دلبری داشت

    و من غرق تماشا، چهره او

    چه رقص دلنشینی روسری داشت!

۷. از اینهمه التهاب کم کن باران

   یک چادر خیس بر سرم کن باران

   از سرخی لبهاش تنم سوخته است

   لطفا بغلم کن، بغلم کن باران!

۸. با جمله رندان جهان همکیشم

   خیام‌ ترانه‌های پر تشویشم

   انگار شراب از آسمان می‌بارد

   وقتی که به چشمان تو می‌اندیشم

۹. نگاه چشم بیمارت چه خسته ‌است

    کبوتر جان! که بالت را شکسته ‌است

    چه شد آن بال و پرواز بلندت

    سفید خوشگلم! پایت که بسته‌ است؟

۱۰. سخت است از چشمان من چیزی بفهمی

     چیزی از این باران پائیزی بفهمی

     من دوستت دارم ولی یادت بماند

     دیگر نباید بیش از این چیزی بفهمی!

 

حال نباید با وجود این بخواهم که مورد حمایت مردی باشم که زندگیم را با وی قسمت کرده‌ام؟

نباید شایسته و لایق چنین چیزهایی باشم؟

من چه چیزی دارم بدست می آرم و چه از دست می‌دم؟

دنیا چه خوابی برای من دیده؟!