-
کامران= My invisible
دوشنبه 5 شهریورماه سال 1386 21:59
پروردگار سلام!وقت بخیر خیلی مسخرهاس! من این وبلاگو فقط برای خودمون درست کردم و توش بازم ک. مینویسم!! گرچه کامران بزرگترین رازه زندگیه منه اما دیگه INVISIBLE نیست که. الان کلی visible و ملت میدونن و منم یجورایی با گفتن و معرفی کردن و تعریف کردن ازش حال میکنم و خوشم میاد لذا از همین الان تصمیم میگیرم سریبازی رو...
-
آه!!:((
جمعه 2 شهریورماه سال 1386 23:05
پروردگار احساس دردناکیه! یعنی صدام رو نمیشنوی؟؟ نمیشنوی که دارم با تو حرف میزنم؟؟؟ واقعا نمیفهمی؟؟ دیگه از این واضحتر چجوری بگم دارم با تو حرف میزنم؟؟ حتی منو نمیبینی ...... به همین سادگی ....... به همین سادگی!!
-
خدایا کمکم کن ....
جمعه 2 شهریورماه سال 1386 16:29
پروردگار پ ریروز صبح ساعت ۸.۵ در کتابخانه ملی بودم تا در همایش شرکت کنم. همایش با تاخیر ساعت ۹.۲۰ دقیقه شروع شد و تا ساعت ۱۰.۴۰ ادامه یافت و بعدش برای صبحانه از سالن خارج شدیم. و دوباره تا ساعت ۱۲ که نماز و نهار بود و بعد هم بهمراه نفیسه و زهرا آمدیم خانه. بعدش قراره هر کسی کمیته ای رو جهت فعالیت انتخاب کنه! ک. زنگ زد...
-
حیاتی نوین
چهارشنبه 17 مردادماه سال 1386 23:48
پروردگار سلام! وقت بخیر راستش تا حالا توی پرشین بلاگ مینوشتم ..... چند سالی میشه ..... اما خوب یجورایی به سرم زد که بیام و یه وبلاگ جدید درست کنم و از زندگی جدیدی که دارم پیدا میکنم توش بنویسم ..... منعکس کننده تمامی احساسات و تفکرات و برنامهها و ایدهآلهایی که دارم و میخوام که داشته باشم ..... اول هر چیزی سخته...